اغاغیالغتنامه دهخدااغاغیا. [ ] (اِ) اقاقیا. قسمی از گل سفید و درخت آن : در خانه ٔ ما یک درخت اغاغیاست . (از فرهنگ نظام ).
اقاقیالغتنامه دهخدااقاقیا. [ اَ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از یونانی ، عصاره ٔ خاری است که پوست را بدان دباغت کنند و آن صلب و سیاه رنگ میباشد و بعضی گویند صمغ خار مغیلان است ، اگر بخودب
اقاقیافرهنگ انتشارات معین( اَ ) (اِ.) معرب واژة یونانی اکیاکیا؛ درختی است خاردار با گل های خوشه ای سفید یا صورتی و خوشبو که چوبی سخت و محکم دارد.
اقاقیافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) درخت زینتی از خانواده پروانهواران با برگهای مرکب ریز به رنگ سبز روشن که گلهای سفید، خوشهای، و معطر دارد.۲. (طب قدیم) عصاره یا صمغی که از میو
عصاقیاءلغتنامه دهخداعصاقیاء. [ ع َ ] (ع اِ) شور و فریاد و خروش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عصاقیة. و رجوع به عصاقیة شود.
عقاقیرلغتنامه دهخداعقاقیر. [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عَقّار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اسم جنس ادویه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویه ). هر گیاه که بدان تداوی کنند. مفردا
عقاقیریلغتنامه دهخداعقاقیری . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقاقیر. رجوع به عقاقیر شود. || عقاقیرفروش . صیدلانی . دوافروش . عطار. پیله ور. پیلور. (یادداشت مرحوم دهخدا).
بزغملغتنامه دهخدابزغم . [ ب َ غ َ ] (اِ) یک علف خارداری است که شیره ٔ آنرا عقاقیا گویند. (شرفنامه از فرهنگ شعوری ).
لرستانلغتنامه دهخدالرستان . [ ل ُ رِ ] (اِخ ) یعنی اراضی لرنشین و آن ناحیتی است وسیع به مغرب ایران که از شمال محدود است به کرمانشاه و از مشرق به کوههای بروجرد و ملایر و از مغرب به
عصاقیاءلغتنامه دهخداعصاقیاء. [ ع َ ] (ع اِ) شور و فریاد و خروش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عصاقیة. و رجوع به عصاقیة شود.
عقاقیرلغتنامه دهخداعقاقیر. [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عَقّار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اسم جنس ادویه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویه ). هر گیاه که بدان تداوی کنند. مفردا
عقاقیریلغتنامه دهخداعقاقیری . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقاقیر. رجوع به عقاقیر شود. || عقاقیرفروش . صیدلانی . دوافروش . عطار. پیله ور. پیلور. (یادداشت مرحوم دهخدا).