عقافلغتنامه دهخداعقاف . [ ع ُ ] (ع اِ) علتی است در قوائم و پاهای گوسپند، که بدان پایش خمیده گردد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عقافةلغتنامه دهخداعقافة. [ ع ُق ْ قا ف َ ] (ع اِ)چوبی است سرکج که بدان چیزی را می کشند. چوگان . (منتهی الارب ). چوبی است که در سر آن خمیدگی باشد و اشیاء را بدان پیش می کشند چون چ
عقافةلغتنامه دهخداعقافة. [ ع ُق ْ قا ف َ ] (ع اِ)چوبی است سرکج که بدان چیزی را می کشند. چوگان . (منتهی الارب ). چوبی است که در سر آن خمیدگی باشد و اشیاء را بدان پیش می کشند چون چ
عاقفلغتنامه دهخداعاقف . [ ق ِ ] (ع ص ) شاة عاقف ؛ گوسپند عقاف زده که او را مرض عُقاف باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
معقوفةلغتنامه دهخدامعقوفة. [ م َ ف َ ] (ع ص ) شاة معقوفة الرجل ؛ گوسپند خمیده پای به علت عقاف . (منتهی الارب ). گوسپند خمیده پای از بیماری عقاف . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تعقیفلغتنامه دهخداتعقیف . [ ت َ ] (ع مص ) گوژ گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). کژ گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعویج . مأخوذ من العقاف و