عقابینلغتنامه دهخداعقابین . [ ع ُ ب َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عقاب (در حال نصب و جر، و در تداول فارسی رعایت این قاعده نشود). عقابان . || دو چوب است که پوست را میان آن کشند. (از لسان العر
عقابینفرهنگ انتشارات معین( ~ . بَ یا بِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تثنیه عقاب ؛ دو عقاب . 2 - دو قطعه چوب که گناهکار را بر آن می بستند و تازیانه می زدند.
عقابینفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = عُقاب۲. دو قطعه چوب یا چهارپایه که در قدیم گناهکار را به آن میبستند و تازیانه میزدند.
عقابیلغتنامه دهخداعقابی . [ ع ُ ] (اِخ ) منسوب به عقابة، و از آنان اواب بن عبداﷲبن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابن بکیر و ابن عفیر روایت کرده است . (از اللباب فی
عقابیلغتنامه دهخداعقابی . [ ع ُ ] (حامص ) عقاب بودن . عقاب شدن . کنایه از بلندپروازی . شعر ذیل از نظامی در وصف معراج رسول اکرم است و گویای اینکه رسول اکرم چون به قصد پرواز به اوج
عقاب افکنلغتنامه دهخداعقاب افکن . [ ع ُ اَ ک َ ] (نف مرکب ) عقاب افکننده . آنکه یا آنچه عقاب را بیندازد : ز پرهای تیر عقاب افکنش عقابان فزونند پیرامنش . نظامی .بسی خون گرو کرده در گر
پیغام آوردنلغتنامه دهخداپیغام آوردن . [ پ َ / پ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) رساندن پیغام . گزاردن پیغام . رساندن سخنی از کسی بدیگری : ور زین سخن که یاد کنی تنگدل شودپیغام من بدو بر و پیغام او
ایزارلغتنامه دهخداایزار. (اِ) شلوار. زیرجامه . پوشش . پای ازار : آهن کن و ز جای بجه گرد برانگیزکخ کخ کن و برگرد و بدر بر پس ایزار. حقیقی صوفی .دست بدستار برد و سیم بتو دادپشت بدو
چهارمیخلغتنامه دهخداچهارمیخ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چهار عدد میخ که روی زمین یا روی دیوار به شکل مربع یا مربعمستطیل بکوبند و چهارگوشه ٔ چیزی را بدان ببندند. (فرهنگ فارسی معین ).