عفیففرهنگ مترادف و متضادباآزرم، باتقوا، باحیا، باشرم، باعفاف، باعفت، پارسا، پاک، پاکجامه، پاکدامن، شریف، معصوم، نجیب ≠ آلودهدامن، ناپاک
عفیفلغتنامه دهخداعفیف . [ ع َ ] (ع ص ) پارسا. (منتهی الارب ). مرد پارسا و پرهیزگار از حرام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پارسا و پرهیزگار. (دهار). کسی که عفت پیشه دارد. (فرهنگ فا
عفیف تلمسانیلغتنامه دهخداعفیف تلمسانی . [ ع َ ف ِ ت ِ م ِ ] (اِخ ) سلیمان بن علی بن عبداﷲبن علی کومی تلمسانی ، ملقب به عفیف الدین . شاعر قرن هفتم هجری . اصل او از قبیله ٔ کومه است ، به
عفیف آبادلغتنامه دهخداعفیف آباد. [ ع َ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه شهرستان نائین . سکنه ٔ آن 319 تن . آب آنجا از قنات و محصولات آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
عفیف الدینلغتنامه دهخداعفیف الدین . [ ع َ فُدْ دی ] (اِخ ) سلیمان بن علی بن عبداﷲ تلمسانی . شاعر قرن هفتم . رجوع به عفیف تلمسانی شود.
عفیف الدینلغتنامه دهخداعفیف الدین . [ ع َ فُدْ دی ] (اِخ ) لقب عبداﷲبن اسعد تمیمی یافعی . از کبار مشایخ قرن هشتم هجری . رجوع به ابوالسادات (عبداﷲ...) شود.
عفیف نبودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات عفیف نبودن، زنا کردن، شهوتداشتن، میل داشتن خالص نبودن، خلوص نداشتن
عفیف تلمسانیلغتنامه دهخداعفیف تلمسانی . [ ع َ ف ِ ت ِ م ِ ] (اِخ ) سلیمان بن علی بن عبداﷲبن علی کومی تلمسانی ، ملقب به عفیف الدین . شاعر قرن هفتم هجری . اصل او از قبیله ٔ کومه است ، به
عفیف آبادلغتنامه دهخداعفیف آباد. [ ع َ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه شهرستان نائین . سکنه ٔ آن 319 تن . آب آنجا از قنات و محصولات آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
عفیف الدینلغتنامه دهخداعفیف الدین . [ ع َ فُدْ دی ] (اِخ ) سلیمان بن علی بن عبداﷲ تلمسانی . شاعر قرن هفتم . رجوع به عفیف تلمسانی شود.