عفیرةلغتنامه دهخداعفیرة. [ ع ُ ف َ رَ ] (اِخ ) دختر عباد، از بنی جدیس ، ملقب به شَموس . از زنان شاعر عرب در جاهلیت بود او را اشعاری است در تشویق قبیله ٔ خود به شورش بر ضد ملک طسم
عفیرةلغتنامه دهخداعفیرة. [ع َ رَ ] (ع اِ) گویک گوی گردان . (منتهی الارب ). جعل . (ناظم الاطباء). گویک گوه گردان . (آنندراج ). دحروجة. (از اقرب الموارد). || (ص ) زنی که به کسی هدی
عفیرةلغتنامه دهخداعفیرة.[ ع ُ ف َ رَ ] (اِخ ) دختر ولید بصری . از زنان عابد ونابینای بصره بود. وی همان است که در جواب کسی که گفته بود «مااشد العمی علی من کان بصیرا» چنین گفت «ان
عمیرةلغتنامه دهخداعمیرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن جمیل بن عمروبن مالک تغلبی . شاعری است جاهلی که بیشتر اشعار او از دست رفته است . وی در حدود سال 60قبل از هجرت درگذشت . (از الاعلام ز
عمیرةلغتنامه دهخداعمیرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن خُفاف . جدی است جاهلی از بهتة، از سلیم ، از عدنانیان . و فجاءةبن ایاس از فرزندان او باشند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743).
خبرلغتنامه دهخداخبر. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است به شیراز و از آن ده است فضل بن حماد صاحب مسند. (از منتهی الارب ). صاحب نزهة القلوب بگاه تعیین محل «قلعه ٔ تیرخدای » از ده خبر نام می
عمیرةلغتنامه دهخداعمیرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن جمیل بن عمروبن مالک تغلبی . شاعری است جاهلی که بیشتر اشعار او از دست رفته است . وی در حدود سال 60قبل از هجرت درگذشت . (از الاعلام ز
عمیرةلغتنامه دهخداعمیرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن خُفاف . جدی است جاهلی از بهتة، از سلیم ، از عدنانیان . و فجاءةبن ایاس از فرزندان او باشند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743).
عمیرةلغتنامه دهخداعمیرة. [ ع ُ م َ رَ ] (ع اِ) جلد عمیرة؛ کنایت از جلق است یعنی به دست برآوردن منی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || اسم علم است از برای کف . (از اقرب المو