عفنلغتنامه دهخداعفن . [ ع َ ] (ع مص ) برآمدن بر کوه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برگردانیدن مزه و رنگ گوشت را. (از منتهی الارب ). تغییردادن بوی گوشت را. (از اقرب ا
عفنلغتنامه دهخداعفن . [ ع َ ف َ ] (ع مص ) پوسیده شدن هر چیزی و تباه گردیدن چندانکه ریزه ریزه برآید وقت گرفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوسیده شدن در نم . (المصادر
عفنلغتنامه دهخداعفن . [ ع َ ف ِ ] (ع ص ) گوشت بر گردیده بوی و مزه و پوسیده . هرچیز پوسیده و تباه شده از آب که ریزه ریزه جدا گردد. (منتهی الارب ). ریسمان پوسیده از آب . (از اقرب
افنلغتنامه دهخداافن . [ اَ ] (ع مص ) دوشیدن ناقه بغیر وقت . (آنندراج ). در غیر وقت ناقه را دوشیدن . (از اقرب الموارد). دوشیدن ناقه باوقت و بی وقت و آن مفسد ناقه است . (منتهی ال
افنلغتنامه دهخداافن . [ اَ ف َ ] (ع مص ) ضعیف رای و سست عقل شدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || کم شدن شیر ناقه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پوسیده شدن چا
عفنججلغتنامه دهخداعفنجج . [ ع َ ف َ ج َ ] (ع ص ) گول سطبر. (منتهی الارب ). شخص نادان بدخوی که برای کاری براه نمی آید. و گویند شخص نادان و احمق . و گویند شخص تنومند احمق . (از اقر
عفنجللغتنامه دهخداعفنجل . [ ع َ ف َ ج َ ] (ع ص ) ثقیل گرانجان و بدخوی که صحبت وی را ناخوش دارند و مرد بسیار هرزه گوی و فضول . (از منتهی الارب ). ثقیل و بسیار فضول در سخن و در هر
عفنشلغتنامه دهخداعفنش . [ ع َ ف َن ْ ن َ ] (ع ص ) پیر بزرگ سال . || انه لعفنش اللحیة؛ او سطبر و بسیارموی ریش است . عَفانَش . و رجوع به عفانش شود. || عفنش العینین ؛ سطبر ابرو. (ا
عفنةلغتنامه دهخداعفنة. [ ع َ ف ِ ن َ ] (ع ص ) تأنیث عَفِن . گنده . گندیده : قروح عفنة. رجوع به عفن شود.