عفللغتنامه دهخداعفل . [ ع َ ف َ / ع َ ] (ع اِ) فنج ماده ، و آن چیزی است که از شرم زن و شترماده برآید مانند ادره و فتق که درخایه ٔ مردان باشد. (از منتهی الارب ). در اصطلاح فقها،
افللغتنامه دهخداافل . [ اَ ] (ع مص ) غایب و ناپدید شدن . || خشک شدن شیر حیوان شیرده . (ناظم الاطباء).
افللغتنامه دهخداافل . [ اَ ف َ ] (ع مص ) شاد گردیدن . || خشک گردیدن شیر شیردهنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
افللغتنامه دهخداافل . [ اَ ف َل ل ] (ع ص ، اِ) تیغ رخنه دار. (آنندراج ): سیف افل ؛ تیغ رخنه دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیغ رخنه شده . (از تاج المصادر بیهقی ). رخنه ٔ ک
آفللغتنامه دهخداآفل . [ ف ِ ] (ع ص ) فروشونده . ناپدیدگردنده . غروب کننده . که فرورود. غارب : آنکه گه ناقص گهی کامل بودنیست معبود خلیل آفل بود. مولوی .هم خر و خرگیر اینجا در گل
عفلطلغتنامه دهخداعفلط. [ ع َ ف َل ْ ل َ / ع ِ ل ِ ] (ع ص ) گول . (منتهی الارب ).احمق . (اقرب الموارد). عفلیط. رجوع به عفلیط شود.
عفلانةلغتنامه دهخداعفلانة. [ ع َ ن َ ] (اِخ ) آبی است دیرینه نزدیک کوه عفلان . (از منتهی الارب ). نام چند آب است . رجوع به معجم البلدان شود.
عفلاةلغتنامه دهخداعفلاة. [ ع َ ] (ع ص ) لب که وقت خنده برگردد. (منتهی الارب ). عفلاء. رجوع به عفلاء شود.
عفلاءلغتنامه دهخداعفلاء.[ ع َ ] (ع ص ) زن و شتر ماده ای که از شرم وی فنج برآید. (از منتهی الارب ). زن مبتلی به عفل و عفلة. رجوع به عفل و عفلة شود. || لب که هنگام خنده برگردد. (از
عفلاءلغتنامه دهخداعفلاء.[ ع َ ] (ع ص ) زن و شتر ماده ای که از شرم وی فنج برآید. (از منتهی الارب ). زن مبتلی به عفل و عفلة. رجوع به عفل و عفلة شود. || لب که هنگام خنده برگردد. (از
عفلهلغتنامه دهخداعفله . [ ع َ ل َ ] (ع اِ) چیزی شبیه به گوشت زائد که از فرج زن و شتر ماده برآید، وفتق رحم . (ناظم الاطباء). رجوع به عفل و عفلة شود.
عفله زدهلغتنامه دهخداعفله زده . [ ع َ ل َ / ل ِ زَ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) زنی که مبتلی به بیماری عفله باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به عفله و عفلة و عفل شود.
عفلةلغتنامه دهخداعفلة. [ ع َ ف َ ل َ ] (ع اِ) فنج ماده و آن چیزی است که از شرم زن و شترماده برآید، مانند ادره که در خایه ٔ مردان باشد. (از منتهی الارب ). عفل . رجوع به عفل شود.
عفلطلغتنامه دهخداعفلط. [ ع َ ف َل ْ ل َ / ع ِ ل ِ ] (ع ص ) گول . (منتهی الارب ).احمق . (اقرب الموارد). عفلیط. رجوع به عفلیط شود.