عفریلغتنامه دهخداعفری . [ ع َ را ] (ع اِ) موی گردن خروس . || موی قفای مردم . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پشم پیشانی ستور. (منتهی الارب ). موی پیشانی و ناصیه ٔ دابه . (ا
عفریلغتنامه دهخداعفری . [ ع ِ ری ی ] (ع ص ) مرد نیک خبیث کربز. (منتهی الارب ). خبیث منکر. (اقرب الموارد).
افریلغتنامه دهخداافری . [ ] (اِخ ) نام دختر سیامک بن مشی بن کیومرث . (از تاریخ سیستان ص 3). و رجوع به تاریخ طبری چ لیدن ص 154 شود.
افریلغتنامه دهخداافری . [ اَ ف َ ] (اِ) مخفف آفرین است که در مقام تحسین گویند و بسکون ثانی هم درست است . (برهان ) (آنندراج ) (مؤید). کلمه ٔ تحسین و آفرین . (ناظم الاطباء).
عفریتلغتنامه دهخداعفریت . [ ع َ ] (ع ص ) مرد سخت خبیث کربز. (منتهی الارب ). عِفریت . رجوع به عِفریت شود.
عفریتلغتنامه دهخداعفریت . [ ع ِ ] (ع ص ) اسد عفریت ؛ شیر توانای درشت خلقت . (منتهی الارب ). سخت و شدید. (از اقرب الموارد).- عفریت نفریت ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ) (از اقرب
عفریتلغتنامه دهخداعفریت . [ ع ِ ف ِرْ ری ] (ع ص ) به غایت رساننده هر چیزی . || مرد درگذرنده در امور و رسا و مبالغه کننده در آن و زیرک . (منتهی الارب ). عِفریت . رجوع به عِفریت شو