عفرةلغتنامه دهخداعفرة. [ ع ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث عفر. || زن پلید. || (اِ) موی گردن شیر و خروس . (منتهی الارب ).
عفرةلغتنامه دهخداعفرة. [ ع ُ ف ُرْ رَ] (ع اِ) اخلاط مردم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عفرة البرد و الحر؛ سختی و اول گرما و سرما، و آن لغتی است در افرة، و آن را به فتح
عفرةلغتنامه دهخداعفرة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) سرخی پشت آهو مایل به سپیدی . (منتهی الارب ). رنگ اعفر. (از اقرب الموارد). رجوع به اعفر شود. || عفرة البرد؛ اول سرما. (منتهی الارب ) (از
افرةلغتنامه دهخداافرة. [ اَ رَ / اُ ف ُرْ رَ ] (ع اِ) سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شدت . (اقرب الموارد). شدت و سختی . (ناظم الاطباء). - افرةالحَرّ؛ سختی گرما و اول آن . (آن
عرفهفرهنگ انتشارات معین(عَ رَ فِ) [ ع . عرفة ] (اِ.) روز نهم ذی الحجه که حجاج در نزدیکی مکه توقف می کنند و بعضی از مراسم حج را به جا می آورند.
عثرةدیکشنری عربی به فارسیقدم اشتباه وغلط , اشتباه در قضاوت , فشردن , له کردن , چلا ندن , فشار دادن , اب ميوه گرفتن , بزورجا دادن , زور اوردن , فشار , فشرده , چپاندن
عجرةلغتنامه دهخداعجرة. [ ع ِ رَ ] (ع اِ) هیئت بست دستار. یقال فلان حسن العجرة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عجرةلغتنامه دهخداعجرة. [ ع ُ رَ ](ع اِ) جای سطبری و درشتی از هر چیزی . (منتهی الارب )(آنندراج ). موضع العجر. (اقرب الموارد). || گره رگ و پی . (منتهی الارب ). گره در عروق بدن . (
خضرهلغتنامه دهخداخضره . [ خ َ ض ِ رَ ] (اِخ ) علم است خیبررا: گذشت آن حضرت (ص ) بزمینی که آنرا عثره یا عفره یا عذره گفتندی پس نامید آنرا خضره . (منتهی الارب ).
عفرلغتنامه دهخداعفر. [ ع ِ ] (ع ص ) مرد نیک خبیث کربز. (منتهی الارب ). خبیث و منکر. (اقرب الموارد).مردم سخت بد. (دهار). || اسد عفر؛ شیر درشت . (منتهی الارب ). شیر سخت و شدید. (
جدعونلغتنامه دهخداجدعون . [ ج ِ ] (اِخ ) او پسر یواش ابی عزری و اسمش یربعل و قاضی هفتمین اسرائیلیان و مردی نیرومند و باهیبت و در حضور خداوند محترم و متواضع و رقیق القلب می بود، ز
عرفهفرهنگ انتشارات معین(عَ رَ فِ) [ ع . عرفة ] (اِ.) روز نهم ذی الحجه که حجاج در نزدیکی مکه توقف می کنند و بعضی از مراسم حج را به جا می آورند.