عفانلغتنامه دهخداعفان . [ ع َف ْ فا ] (اِخ ) ابن ابی العاص . نام پدر عثمان خلیفه ٔ سوم است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عفانلغتنامه دهخداعفان . [ ع َف ْ فا ] (اِخ ) ابن مسلم بن عبداﷲ صفار، مکنی به ابوعثمان . از حافظان حدیث و مورد اعتماد بود. وی از اهالی بصره بود به سال 134 هَ . ق .متولد شد و ساکن
عفانلغتنامه دهخداعفان . [ ع َف ْ فا ] (اِخ ) از اعلام است ، منصرف و غیرمنصرف . (از منتهی الارب ). اگر آن را وزن فعلان از ریشه ٔعف بدانیم مالاینصرف خواهد بود به سبب زیادت نون ، و
عفانلغتنامه دهخداعفان . [ ع ِف ْ فا ] (ع اِ) عفان الشی ٔ، وقت آن چیز. گویند جاء علی عفانه ؛یعنی در وقت آن آمد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و آن لغتی است در «افان ». (از
افانلغتنامه دهخداافان . [ اَف ْ فا ] (ع اِ) هنگام . وقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اِفّان . رجوع به این کلمه شود.
افانلغتنامه دهخداافان . [ اِف ْ فا ] (ع اِ) زمان . هنگام . اوان . (آنندراج ). هنگام . وقت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اِف ّ. اَفّان . تَئفَّه . (منتهی الا
عفانشلغتنامه دهخداعفانش . [ ع ُ ن ِ ](ع ص ) عفانش اللحیة؛ سطبر و بسیارموی ریش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُفنّش . رجوع به عفنش شود.
حسن عفانیلغتنامه دهخداحسن عفانی . [ ح َ س َ ن ِ ع َف ْفا ] (اِخ ) ابن عبداﷲ عثمانی مصری . او راست : «تذکرةالانام به من تولی مصر فی الاسلام » که در 965 هَ . ق . نگاشته است . (هدیةالعا
قصر ابن عفانلغتنامه دهخداقصر ابن عفان . [ ق َ رُ اِ ن ِ ع َف ْ فا ] (اِخ ) قصری است که عبداﷲبن عامر به فرمان عثمان در بصره بنا کرده است و در جنب آن قصر رمله است و بین آن دو فضایی است بر
عفانشلغتنامه دهخداعفانش . [ ع ُ ن ِ ](ع ص ) عفانش اللحیة؛ سطبر و بسیارموی ریش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُفنّش . رجوع به عفنش شود.
حسن عفانیلغتنامه دهخداحسن عفانی . [ ح َ س َ ن ِ ع َف ْفا ] (اِخ ) ابن عبداﷲ عثمانی مصری . او راست : «تذکرةالانام به من تولی مصر فی الاسلام » که در 965 هَ . ق . نگاشته است . (هدیةالعا
قصر ابن عفانلغتنامه دهخداقصر ابن عفان . [ ق َ رُ اِ ن ِ ع َف ْ فا ] (اِخ ) قصری است که عبداﷲبن عامر به فرمان عثمان در بصره بنا کرده است و در جنب آن قصر رمله است و بین آن دو فضایی است بر
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) عفان بن سیار مکنی به ابوسعید. قاضی جرجان بود و از ابواسحاق سبیعی و مسعر و ابراهیم و عبدالحکم و جز آنان روایت کرد. (از تاریخ جرجان ابوالق
اسودلغتنامه دهخدااسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عفان . مؤلف مجمل التواریخ والقصص در ترجمه ٔ حسان بن تبع گوید: از دست جذیمةالابرش ، ملکی بود به یمامه ، نام او عملوق ، و ستمکاره بود