عفازلغتنامه دهخداعفاز. [ ع َ ] (ع اِ) چهار مغز مأکول . (منتهی الارب ). گردو. (ناظم الاطباء). جوز و گردوی خوردنی ، یک دانه ٔ آن عفازة باشد. (از اقرب الموارد).
افازلغتنامه دهخداافاز. [ اِ ] (ع مص ) انا علی ̍ افاز یا علی ̍ وفاز؛ من بر رفتنم . (ناظم الاطباء). || بر شتاب رفتن . یقال : «نحن علی اوفاز و وفاز و وفز»؛ای حد عجلة او علی سفر قد
عفازةلغتنامه دهخداعفازة. [ ع َ زَ ] (ع اِ) یکی عَفاز. (از اقرب الموارد). رجوع به عفاز شود. || پشته ٔ زمین . (از منتهی الارب ). اکمة. (اقرب الموارد).
عفازةلغتنامه دهخداعفازة. [ ع ُ زَ ] (ع اِ) بار پنبه . (منتهی الارب ). غوزه ٔ دهان گشاده . (دهار). جوزالقطن . (اقرب الموارد). جوزةالقطن است که به فارسی کوزک و به شیرازی خروک و به
عفازةلغتنامه دهخداعفازة. [ ع َ زَ ] (ع اِ) یکی عَفاز. (از اقرب الموارد). رجوع به عفاز شود. || پشته ٔ زمین . (از منتهی الارب ). اکمة. (اقرب الموارد).
عفازةلغتنامه دهخداعفازة. [ ع ُ زَ ] (ع اِ) بار پنبه . (منتهی الارب ). غوزه ٔ دهان گشاده . (دهار). جوزالقطن . (اقرب الموارد). جوزةالقطن است که به فارسی کوزک و به شیرازی خروک و به
عفزلغتنامه دهخداعفز. [ ع َ ] (ع اِ) چهار مغز مأکول که خورده شود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). جوز و گردو. (ناظم الاطباء). عَفاز. (اقرب الموارد). رجوع به عفاز شود.
چهارمغزلغتنامه دهخداچهارمغز. [ چ َ /چ ِ م َ ] (اِ مرکب ) گردکان . جوز. گوز. گردو. رجوع به گردو شود. || مغز پسته و بادام و فندق و گردو یا تخمه . عَفز؛ چهارمغز که خورده شود. عَفاز؛ چ
پیراستنلغتنامه دهخداپیراستن . [ ت َ ] (مص ) مقابل آراستن . پیرایستن . کم کردن از چیزی برای زینت و خوش آیند شدن و زیبا گشتن چون پیراستن موی سر و درخت و جز آن . پیرایش کردن . نازیبا