عظةلغتنامه دهخداعظة. [ ع َظْ ظَ ] (ع اِ) اسم المرة است مصدر عَظّ را. (از اقرب الموارد). رجوع به عظ شود. || سختی جنگ و شدت آن . (منتهی الارب ). شدت و سختی در جنگ . (از اقرب المو
عظةلغتنامه دهخداعظة. [ ع ِ ظَ ] (ع مص ) پند دادن کسی را به سخنان دل نرم کننده . (از منتهی الارب ). پند دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). نصیحت کردن و یادآوری کردن برای کسی از
عظةلغتنامه دهخداعظة. [ ع ِ ظَ / ع َ ظَ ] (ع اِمص ، اِ) نصیحت و تذکر به عواقب کارها. پند. اندرز. || سخن واعظ.(از اقرب الموارد). ج ، عِظات . (از اقرب الموارد).
عزةلغتنامه دهخداعزة. [ ع َزْ زَ ] (اِخ ) دختر حُمَیْل بن حفص بن ایاس حاجبیه ٔ غفاریه ٔ ضمریة. وی زنی ادیب و خوش بیان و از اهالی مدینه بود و در عهد عبدالملک بن مروان به مصر رفت
عزةلغتنامه دهخداعزة. [ ع َزْ زَ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عز. (از اقرب الموارد). رجوع به عز شود. || آهوبره ٔ ماده . (منتهی الارب ). بچه ٔ مادینه ٔ آهو. (از اقرب الموارد).
عزةلغتنامه دهخداعزة. [ ع َزْزَ ] (اِخ ) دختر عیاض بن ابی قرصانة. زنی راوی حدیث بود و زیادبن یسار و اهالی فلسطین از او روایت کرده اند. (از اعلام النساء از الاستدراک و طبقات الات
عدةدیکشنری عربی به فارسیاسباب , الت , وسيله , تمهيد , اختراع , تعبيه , بچه گربه , بچه جانوران , بچه زاييدن(گربه) , تغار , سطل , توشه سرباز , اسباب کار , بنه سفر
عظاتلغتنامه دهخداعظات . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عِظة. (اقرب الموارد).نصیحتها. پندها. اندرزها. رجوع به عظة و عظت شود:اندوه من به روی تو بودی گسارده و آرام یافتی دل من از عظات تو. مسعو
وعظلغتنامه دهخداوعظ. [ وَ ] (ع مص ) عِظَة. موعظه . پند دادن به سخنان دل نرم کننده . (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (منتهی الارب ) (تعریفات ) (از اقرب الموارد). پند دادن . (ترجمان علا
عظتلغتنامه دهخداعظت . [ ع ِ ظَ ] (ع اِمص ، اِ) عظة. نصیحت . پند. اندرز : چنانک دیگر متعدیان ناحفاظ را عبرت و عظت باشد. (سندبادنامه ص 77). رجوع به عظة و عظات شود.
عبدالجوادلغتنامه دهخداعبدالجواد. [ ع َ دُل ْ ج َ ] (اِخ ) ابن شعیب بن احمد القنائی بصری از فضلا بود. او راست : القهوة المدارة فی تقسیم الاستعاره . النسیم العاطر فی تقسیم الخاطر. العظ