عطشانلغتنامه دهخداعطشان . [ ع َ ] (ع ص ، اِ مص ) تشنه . (منتهی الارب ) (برهان ) (دهار) (غیاث اللغات ). دارای عطش ، و مؤنث آن عَطشی ̍ و عطشانة آید. (از اقرب الموارد). ج ، عِطاش و
عطشانلغتنامه دهخداعطشان . [ ع َ طَ ] (اِ) نوعی از خار است که آن را به تازی خس الکلب خوانند. (برهان ). نباتی است که به یونانی دیناقوس گویند. (اختیارات بدیعی ). نباتی است که آن را
آتشانواژهنامه آزادنام فامیلی عامیانه برخی از افراد می باشد که بیشتر به صورت آتشانی یا امیر آتشانی نوشته می شود.
عطشاناتلغتنامه دهخداعطشانات . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَطشانة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عطشانة شود.
عطشانةلغتنامه دهخداعطشانة. [ ع َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث عطشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).زن تشنه . (ناظم الاطباء). عَطشی ̍. ج ، عطشانات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ع
عیشانلغتنامه دهخداعیشان . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است به بخارا. (منتهی الارب ). قریه ای است از قرای بخاری ، و ابراهیم بن احمد عیشانی بدانجا منسوب است . (از معجم البلدان ).
عرشانلغتنامه دهخداعرشان . [ ع َ ] (اِخ )شهری است در پایین تَعکُر در یمن . و علی بن ابی بکر فقیه و محدث ، و نیز فرزند او صفی الدین احمدبن علی ، قاضی یمن در آن میزیستند. رجوع به مع
عطشانةلغتنامه دهخداعطشانة. [ ع َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث عطشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).زن تشنه . (ناظم الاطباء). عَطشی ̍. ج ، عطشانات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ع
عطشاناتلغتنامه دهخداعطشانات . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَطشانة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عطشانة شود.