عطبلغتنامه دهخداعطب . [ ع َ ] (ع اِ) نرمی و نازکی پنبه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قطن نرم . (مخزن الادویه ).
عطبلغتنامه دهخداعطب . [ ع َ ] (ع مص ) نرم و نازک شدن پنبه . (منتهی الارب ). عطب القطن ؛ پنبه نرم شد. (از اقرب الموارد). عُطوب . رجوع به عطوب شود.
عطبلغتنامه دهخداعطب . [ ع َ طَ ] (ع مص )هلاک گردیدن . (از منتهی الارب ). هلاک شدن ، خواه برای انسان باشد و خواه غیرانسان . (از اقرب الموارد). هلاک شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج ا
عطبلغتنامه دهخداعطب . [ع ُ / ع ُ طُ ] (ع اِ) پنبه . (منتهی الارب ) (الفاظ الادویة). قطن . (اقرب الموارد) (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). پنبه ، که آن را قطن هم خوانند و
اطبلغتنامه دهخدااطب . [ اَ طَب ب ] (ع ن تف ) طبیب تر. پزشکتر: فقال یوحنا: یا امیرالمؤمنین الفتح [ بن خاقان ] اطب منی . (عیون الانباء ج 1 ص 181). و کان ابن رضوان اطب و اعلم بال
اتبلغتنامه دهخدااتب . [ اَ ت َب ب ] (ع ن تف ) اَخسر.- امثال :اَتَب ﱡ من ابی لهب ؛ زیانکارتر از بولهب .
اتبلغتنامه دهخدااتب . [ اِ ] (ع اِ) جامه ای که از میان قواره برگیرند و در گردن اندازند بی آستین و بی گریبان . || پیراهن بی آستین و بی گریبان . (مهذب الأسماء). دواج . شاماکچه .
عتبلغتنامه دهخداعتب . [ ع َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خشم گرفتن بر کسی و انکار کردن چیزی را از قبل او. || ملامت کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنن
عتبلغتنامه دهخداعتب . [ ع َ ت َ] (ع ص ، اِ) کار کریه و ناخوش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سختی ؛ یقال ما فی هذا الامر رتب ولا عتب ؛ ای شدة. (منتهی الارب ). ||
عطبرةلغتنامه دهخداعطبرة. [ ع َ ب َ رَ ] (اِخ ) شهری است در سودان (سودان شمالی ) دارای 40هزار تن سکنه . (فرهنگ فارسی معین ).
عطبرةلغتنامه دهخداعطبرة.[ ع َ ب َ رَ ] (اِخ ) نهری است از آبراهه های نیل ابیض که سرچشمه ٔ آن در حبشه است در نزدیکی آن لرد کیچنز انگلیسی با محمد اول زعیم مهدیین محاربه کرد سپس وار
عطبللغتنامه دهخداعطبل . [ ع ُ ب ُ ] (ع ص ) زن جوان خوب صورت تمام خلقت نیکواندام پرگوشت درازگردن . (منتهی الارب ). زن جوان زیبای پرگوشت گردن دراز. (از اقرب الموارد). ج ، عَطابل ،
عطبوللغتنامه دهخداعطبول . [ ع ُ ] (ع ص ) به معنی عُطبل است . (از منتهی الارب ). به معنی عطبل است ، و گویند عطبول زن درازقامت و تمام خلقت است . (از اقرب الموارد). و در صفت پیغمبر
عطبولةلغتنامه دهخداعطبولة. [ ع ُ ل َ] (ع ص ) به معنی عُطبول است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُطبول . عَیطَبول . رجوع به عطبل شود.
عطبةلغتنامه دهخداعطبة. [ ع ُ ب َ ] (ع اِ) پاره ای از پنبه . (منتهی الارب ). قطعه ای از عطب . (از اقرب الموارد). رجوع به عُطب شود. || لته ای که از آن آتش برگیرند. (منتهی الارب ).
عطبرةلغتنامه دهخداعطبرة. [ ع َ ب َ رَ ] (اِخ ) شهری است در سودان (سودان شمالی ) دارای 40هزار تن سکنه . (فرهنگ فارسی معین ).
عطبرةلغتنامه دهخداعطبرة.[ ع َ ب َ رَ ] (اِخ ) نهری است از آبراهه های نیل ابیض که سرچشمه ٔ آن در حبشه است در نزدیکی آن لرد کیچنز انگلیسی با محمد اول زعیم مهدیین محاربه کرد سپس وار
عطبللغتنامه دهخداعطبل . [ ع ُ ب ُ ] (ع ص ) زن جوان خوب صورت تمام خلقت نیکواندام پرگوشت درازگردن . (منتهی الارب ). زن جوان زیبای پرگوشت گردن دراز. (از اقرب الموارد). ج ، عَطابل ،
عطبوللغتنامه دهخداعطبول . [ ع ُ ] (ع ص ) به معنی عُطبل است . (از منتهی الارب ). به معنی عطبل است ، و گویند عطبول زن درازقامت و تمام خلقت است . (از اقرب الموارد). و در صفت پیغمبر