عصیانلغتنامه دهخداعصیان . [ ع ِص ْ ] (ع اِمص ) نافرمانی و بیفرمانی کردن . خلاف طاعت . (منتهی الارب ). خلاف طاعت ، و ترک گفتن انقیاد و فرمانبرداری . (از اقرب الموارد). نافرمانی کر
عصیانفرهنگ مترادف و متضادتمرد، خودسری، سرپیچی، سرکشی، شورش، طغیان، گردنکشی، مخالفت، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری ≠ اطاعت، طاعت، فرمانبرداری
اسیانلغتنامه دهخدااسیان . [ اُ ] (اِخ ) شاعری اساطیری از اهالی اسکاتلند، در مائه ٔ سوم میلادی ، پسر فن گال ، پادشاه مُروِن . گویند در محاربه ٔ با رومیان شرکت داشته و دچار بلایا و
اصیانلغتنامه دهخدااصیان . [ اُ ص َی ْ یا ] (ع اِ مصغر) لغتی یا لهجه ای در اُصَیلان و اُصَیلال . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اصیلان و اصیلال شود.
عثیانلغتنامه دهخداعثیان . [ ع َ ث َ ] (ع مص ) فساد کردن . (اقرب الموارد). || مبالغت در فساد و یا کبر یا کفر. (اقرب الموارد).
عصیان کردنلغتنامه دهخداعصیان کردن . [ ع ِص ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) طغیان کردن . سرکشی کردن . عصیان ورزیدن . عاصی شدن : خویشتن را چون فریبی چون نپرهیزی ز دیوچون نهی چون خود کنی عصیان بها
عصیان نمودنلغتنامه دهخداعصیان نمودن . [ ع ِص ْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) عصیان کردن . سرکشی نمودن . عاصی شدن : به تیغ او سپه آرای نیست خواهد شدهر آن کسی که نماید درین ملک عصیان .
عصیان آوردنلغتنامه دهخداعصیان آوردن . [ ع ِص ْ وَ دَ ] (مص مرکب ) سرپیچی کردن . عصیان کردن : که یارد آمد پیش تو از ملوک به جنگ که یارد آورد اندر تو ای ملک عصیان . فرخی .هرکه برتافت عنا
عصیان کردنلغتنامه دهخداعصیان کردن . [ ع ِص ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) طغیان کردن . سرکشی کردن . عصیان ورزیدن . عاصی شدن : خویشتن را چون فریبی چون نپرهیزی ز دیوچون نهی چون خود کنی عصیان بها
عصیان نمودنلغتنامه دهخداعصیان نمودن . [ ع ِص ْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) عصیان کردن . سرکشی نمودن . عاصی شدن : به تیغ او سپه آرای نیست خواهد شدهر آن کسی که نماید درین ملک عصیان .
عصیان آوردنلغتنامه دهخداعصیان آوردن . [ ع ِص ْ وَ دَ ] (مص مرکب ) سرپیچی کردن . عصیان کردن : که یارد آمد پیش تو از ملوک به جنگ که یارد آورد اندر تو ای ملک عصیان . فرخی .هرکه برتافت عنا
عصیان کدهلغتنامه دهخداعصیان کده . [ ع ِص ْ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جای معصیت و گناهکاری . (ناظم الاطباء) : داده به عساکر شفاعت عصیان کده ها همه به غارت .درویش واله هروی (از آنندراج