عصوبلغتنامه دهخداعصوب . [ع ُ ] (ع مص ) مصدر عَصب است به معنی چرکناک شدن دندان از غبار. (از ناظم الاطباء). و رجوع به عَصْب شود.
عصوبلغتنامه دهخداعصوب . [ ع َ ] (ع ص ) زن زشت صورت ، یا زن سبک سرین . (منتهی الارب ). زن رسحاء یا زلاء. (از اقرب الموارد). و رجوع به رسحاء و زلاء شود. || ناقه ای که بی پا بستن د
اثوبلغتنامه دهخدااثوب . [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن ازهر، اخو بنی جناب ، شوهر قیلة بنت مخرمة صحابیه . ابن ماکولا ذکر او آورده است . (تاج العروس ).
اثوبلغتنامه دهخدااثوب . [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عتبة . از راویان دیک ابیض است و گفته اند از صحابه است و صحیح نیست . عبدالباقی بن قانع در معجم خویش از او روایت کرده است . (تاج العرو
اصوبلغتنامه دهخدااصوب . [ اَص ْ وَ ] (ع ن تف ) باصواب تر و نیکتر. (غیاث ) (آنندراج ). صواب تر. بصواب تر : خواسته بدْهد و نخواهد شکراین صوابست و آن دگر اصوب .فرخی .
عسوبلغتنامه دهخداعسوب . [ ع َ ] (ع اِ) سردار کلان . (منتهی الارب ). سردار کلان و سید و رئیس . (ناظم الاطباء). رئیس کبیر. (از اقرب الموارد). || پادشاه زنبوران عسل و یعسوب . (ناظم
عصوبةلغتنامه دهخداعصوبة. [ ع ُ ب َ ] (ع مص ) آن را مصدر عَصَبة به حساب آورده اند. (از اقرب الموارد). رجوع به عَصَبة شود.
عصبلغتنامه دهخداعصب . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) پی مفاصل .(منتهی الارب ). پی زرد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار). پی . (نصاب الصبیان ). تارهای سپیدرنگی که مرتبط میکند دماغ
عصبیفرهنگ انتشارات معین(عَ صَ)(ص نسب .)1 - مربوط به عصب و سیستم اعصاب . 2 - عصبانی . 3 - عصبی - مزاج .
عصوبةلغتنامه دهخداعصوبة. [ ع ُ ب َ ] (ع مص ) آن را مصدر عَصَبة به حساب آورده اند. (از اقرب الموارد). رجوع به عَصَبة شود.
عصبةلغتنامه دهخداعصبة. [ ع َ ص َ ب َ ] (ع اِ) واحد عَصَب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عصب شود. || پسران و خویشان نرینه از جانب پدر، و آنان را عصبة بدین جهت نام
عصبلغتنامه دهخداعصب . [ ع َ ] (ع مص ) پیچیدن و تافتن . (منتهی الارب ). پیچاندن چیزی را و تاب دادن آن . (از اقرب الموارد). || پیوستن و ضم نمودن . (منتهی الارب ). بستن و محکم کرد
عصبلغتنامه دهخداعصب . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) پی مفاصل .(منتهی الارب ). پی زرد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار). پی . (نصاب الصبیان ). تارهای سپیدرنگی که مرتبط میکند دماغ