عصللغتنامه دهخداعصل . [ ع َ ] (ع مص ) خمیدن . (از منتهی الارب ). || کژ گردانیدن ، گویند: عصل العود؛ یعنی کژ گردانید چوب را،و اگر کجیش سرشتی باشد فعلش از باب سمع آید. (از منتهی
عصللغتنامه دهخداعصل . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) روده . (منتهی الارب ). مِعی ̍. (اقرب الموارد). عِصل . ج ، أعصال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به عِصل شود. || گیاه دفلی . (م
عصللغتنامه دهخداعصل . [ ع َ ص َ ] (ع مص ) کج گردیدن با سختی و صلابت و خشکی سرشتی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || عصل الفرس ؛ بن دم آن اسب کج گردید و تا بالای ران او ر
عصللغتنامه دهخداعصل . [ ع َ ص ِ ] (ع ص ) کج با سختی و صلابت . || کج دم . (منتهی الارب ). اسبی که او را عَصَل باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَصَل شود.
عصللغتنامه دهخداعصل . [ ع ِ ] (ع اِ)روده . (منتهی الارب ). مِعی ̍. (اقرب الموارد). عَصَل .ج ، أعصال . (اقرب الموارد). و رجوع به عَصَل شود.
عصلودلغتنامه دهخداعصلود. [ ع ُ ] (ع ص ) درشت سخت . (منتهی الارب ). صلب شدید. (اقرب الموارد). عَصلَد. و رجوع به عصلد شود.
عصلةلغتنامه دهخداعصلة. [ ع َ ص َ ل َ ] (ع اِ) یکی عَصَل . (منتهی الارب ). واحد عصل ، یعنی یک درخت دفلی . (از اقرب الموارد). رجوع به عَصَل شود.
عصلاءلغتنامه دهخداعصلاء. [ ع َ ] (ع ص ) امراءة عصلاء؛ زن بی گوشت . (منتهی الارب ). زن خشک که گوشتی بر او نباشد. || مؤنث أعصل ، و آن اسبی است که «عَصَل » در او باشد. ج ، عِصال ،
عصلانلغتنامه دهخداعصلان . [ ] (اِ) خنثی است ، و گویند اسقیل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). عنصل است . (فهرست مخزن الادویة).
عصلبلغتنامه دهخداعصلب . [ ع َ ل َ ] (ع ص ) توانای درشت اندام بزرگ جثه . (منتهی الارب ). مرد قوی و سخت خلقت و بزرگ و عظیم . (از اقرب الموارد). عُصلُب .
عصلةلغتنامه دهخداعصلة. [ ع َ ص َ ل َ ] (ع اِ) یکی عَصَل . (منتهی الارب ). واحد عصل ، یعنی یک درخت دفلی . (از اقرب الموارد). رجوع به عَصَل شود.
عصلاءلغتنامه دهخداعصلاء. [ ع َ ] (ع ص ) امراءة عصلاء؛ زن بی گوشت . (منتهی الارب ). زن خشک که گوشتی بر او نباشد. || مؤنث أعصل ، و آن اسبی است که «عَصَل » در او باشد. ج ، عِصال ،
عصلةلغتنامه دهخداعصلة. [ع َ ص ِ ل َ ] (ع ص ) شجرة عصلة؛ درخت کژ. (منتهی الارب ). مؤنث عَصِل ، یعنی اسبی که دچار عَصَل است . ج ، عِصال و عُصل . (از اقرب الموارد). رجوع به عَصِل
عصلودلغتنامه دهخداعصلود. [ ع ُ ] (ع ص ) درشت سخت . (منتهی الارب ). صلب شدید. (اقرب الموارد). عَصلَد. و رجوع به عصلد شود.
عصلانلغتنامه دهخداعصلان . [ ] (اِ) خنثی است ، و گویند اسقیل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). عنصل است . (فهرست مخزن الادویة).