عصعصلغتنامه دهخداعصعص . [ ع ُ ص َ ع ِ / ع َ ع َ ] (ع اِ) عُصعُص است به معنی استخوان دنب . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به عُصعص شود.
عصعصلغتنامه دهخداعصعص . [ ع ُ ع ُ ] (ع اِ) گوشت باطن الیه ٔ گوسپند یا بن دم و استخوان دمغزه . (منتهی الارب ). استخوان مابین هر دو سرین قریب از مقعد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عَجب و استخوان دم . (از اقرب الموارد). مهره هاست که نشستن مردم بر آن باشد... و عدد آن سه است ، و این سه مهره نرمتر از
هصهصلغتنامه دهخداهصهص . [ هَُ هَُ ] (ع ص ) مرد توانا و سیاه . (منتهی الارب ). هصاهص . (اقرب الموارد). رجوع به هصاهص شود.
حصحصلغتنامه دهخداحصحص .[ ح ِ ح ِ ] (ع اِ) سنگ . (مهذب الاسماء). || سنگریزه . (منتهی الارب ). || خاک . (منتهی الارب ) (نشوء اللغة ص 140). ج ، حصاحص . (مهذب الاسماء).
عسعسلغتنامه دهخداعسعس . [ ع ُ ع ُ ] (ع اِ) بازرگانان آزمندو حریص . || آوندهای کلان . (منتهی الارب ).
عصعصةلغتنامه دهخداعصعصة. [ ع َ ع َ ص َ] (ع مص ) رنجوری و دردناکی بن دم . (منتهی الارب ): عصعص العصعوص ؛ عصعوص به درد آمد. (از اقرب الموارد).
حرقفی عصعصیلغتنامه دهخداحرقفی عصعصی . [ ح َ ق َ ع ُ ع ُ ](ص نسبی ) (عضله ٔ...) به عضله ای اطلاق میشود که حفره ٔ ورکی مستقیمی ورک و دمبلیچه را در خود جای میدهد بنابراین عضله ٔ مقرر است .
عصعوصلغتنامه دهخداعصعوص . [ ع ُ ] (ع اِ) استخوان بن دم و دمغزه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُصعص . رجوع به عصعص شود.
عصصلغتنامه دهخداعصص . [ ع ُ ص َ / ع ُ ص ُ ] (ع اِ) بن دم و اصل آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عصعص . (منتهی الارب ). رجوع به عصعص شود.
دنبلیچهلغتنامه دهخدادنبلیچه . [ دُم ْ ب َ / ب ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) دم گونه ای که بر بن دنبه ٔ گوسفند آویخته است . (یادداشت مؤلف ). || استخوانی که در ته ستون فقرات گوسفند است . (یادداشت مؤلف ). || دمغزه . عصعص . (یادداشت مؤ
عصعصةلغتنامه دهخداعصعصة. [ ع َ ع َ ص َ] (ع مص ) رنجوری و دردناکی بن دم . (منتهی الارب ): عصعص العصعوص ؛ عصعوص به درد آمد. (از اقرب الموارد).