عشیبلغتنامه دهخداعشیب . [ ع َ ] (ع ص ) مکان عشیب ؛ جای گیاهناک . (منتهی الارب ). محلی که عشب و علف در آن بسیار باشد. (از اقرب الموارد). || مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ). رجل قص
اشیبلغتنامه دهخدااشیب . [ اَش ْ ی َ ] (اِخ ) (ابن ...) ابوعمران موسی بن قاسم بن موسی بن حسن بن موسی بن اشیب بغدادی . از عباس بن محمد دوری و محمدبن خلق بن عبدالسلام مروزی و ابوبک
اشیبلغتنامه دهخدااشیب . [ اَش ْ ی َ ] (اِخ ) لقب ابوعلی حسن بن موسی الاشیب بود که اصلاً از مردم خراسان بشمار میرفت ولی در بغداد سکونت داشت و سپس امر قضای بلاد شام را بر عهده گرف
اشیبلغتنامه دهخدااشیب . [ اَش ْ ی َ ] (ع ص ) سپیدمو و پیر. نعت است از ضرب بر غیر قیاس و لا فَعْلاءَ له . ج ، شیب ، شُیُب . (منتهی الارب ). مؤنثی از لفظ خود بر وزن فعلاء ندارد و
عشیبةلغتنامه دهخداعشیبة. [ ع َ ب َ ] (ع ص ) مؤنث عشیب : أرض عشیبة؛ زمین که گیاهش نمایان و بسیار باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عشیبةلغتنامه دهخداعشیبة. [ ع َ ب َ ] (ع ص ) مؤنث عشیب : أرض عشیبة؛ زمین که گیاهش نمایان و بسیار باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).