عشوه زنیلغتنامه دهخداعشوه زنی . [ ع ِش ْ وَ / وِ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت عشوه زن . عشوه سازی . عشوه کاری . (فرهنگ فارسی معین ).
عشوةلغتنامه دهخداعشوة. [ ع َش ْ وَ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عَشْو. (از اقرب الموارد). رجوع به عشو شود. || تاریکی ، یا از اول شب تا ربع آن : مضی من اللیل عشوة. (از منتهی ال
عشوةلغتنامه دهخداعشوة. [ ع ِش ْ وَ / ع ُش ْ وَ ] (ع اِ) کار ناپیدا نمودن و کردن . (منتهی الارب ). مرتکب کاری شدن بدون بیان و بینش . (از اقرب الموارد). عَشوة. و رجوع به عَشوةشود.
عشوهلغتنامه دهخداعشوه . [ ع ِش ْوَ / وِ ] (از ع ، اِ) وعده ٔ دروغ . (دهار). فریب . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) : برادر ما را بر آن داشتند که رسول ما را بازگردانید و رسولی با و
عشوه سازیلغتنامه دهخداعشوه سازی . [ ع ِش ْ وَ / وِ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت عشوه ساز. عشوه زنی . عشوه کاری . (فرهنگ فارسی معین ). کرشمه و دلفریبی . (ناظم الاطباء).
عشوه دهلغتنامه دهخداعشوه ده . [ ع ِش ْ وَ / وِ دِه ْ ] (نف مرکب ) عشوه دهنده . فریب دهنده . فریبکار : شه وزیری داشت رهزن عشوه ده کاو بر آب از مکر بربستی گره . مولوی .بگو آنچه دانی
سرلغتنامه دهخداسر. [ س َ ] (اِ) پهلوی «سر» ، اوستا «سره » «بارتولمه 1565» «نیبرگ 202»، در پهلوی «اسر» (بی سر، بی پایان )، هندی باستان «سیرس » (رأس )، ارمنی «سر» (ارتفاع ، نوک
شوهریلغتنامه دهخداشوهری . [ ش َ / شُو هََ ] (حامص ) صفت شوهر. (یادداشت مؤلف ). همسری : دنیا زنی است عشوه ده و دلستان ولیک با کس همی بسر نبرد عهد شوهری .سعدی .
بسربردنلغتنامه دهخدابسربردن . [ ب ِ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب )کنایه از وفا کردن . (برهان ) (انجمن آرا) (رشیدی ). بجا آوردن عهد. (ناظم الاطباء). وفای بعهد : مجنون بگذاشت از بسی جهدتا ع