عشورلغتنامه دهخداعشور. [ ع ُ] (ع مص ) ده یک گرفتن از اموال کسی . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). عَشر. رجوع به عشر شود. || عشر و ده یک مال را ستدن . (از اقرب الموارد).
عشورلغتنامه دهخداعشور. [ ع ُ ](ع اِ) ج ِ عُشر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عُشر شود. آنچه از تجار بر معابر بحار بطریق باج گیرند. (آنندراج ) : از تجار و مترددین بنادر
آشورلغتنامه دهخداآشور. (نف مرخم ) در کلمات مرکبه مثل دویت آشور و تنورآشور، مخفف آشورنده است ، یعنی بهم زننده .
اشورلغتنامه دهخدااشور. [ اَش ْ شو ] (اِخ ) از کشورهای باستان بود که سراسر بلاد دجله ٔ میانه را فرامیگرفت و بنام یکی از الهه های آن کشور ونخستین پایتخت آن خوانده میشد. مردم آن هم
عشورةلغتنامه دهخداعشورة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) شعبه ای از قبیله ٔ بنی رکب منشعب از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283).
عشورالغتنامه دهخداعشورا. [ ع َ ] (از ع ، اِ) عشوراء. (از ناظم الاطباء). رجوع به عشوراء شود : به وقت طلوع صبح پنجشنبه روز عشورا بر دواتدار و ابن کنز زدند. (رشیدی ).
عشوراءلغتنامه دهخداعشوراء. [ ع َ] (ع اِ) عاشوراء. (منتهی الارب ). روز دهم یا نهم محرم . (ناظم الاطباء). رجوع به عاشورا و عاشوراء شود.
عشورةلغتنامه دهخداعشورة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) شعبه ای از قبیله ٔ بنی رکب منشعب از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283).
عشورالغتنامه دهخداعشورا. [ ع َ ] (از ع ، اِ) عشوراء. (از ناظم الاطباء). رجوع به عشوراء شود : به وقت طلوع صبح پنجشنبه روز عشورا بر دواتدار و ابن کنز زدند. (رشیدی ).
عشوراءلغتنامه دهخداعشوراء. [ ع َ] (ع اِ) عاشوراء. (منتهی الارب ). روز دهم یا نهم محرم . (ناظم الاطباء). رجوع به عاشورا و عاشوراء شود.
عاشورلغتنامه دهخداعاشور. (ع اِ) عاشور و عاشوراء و عاشوری و عشوری : دهم محرم و به قولی نهم آن و مشهور آن است که عاشوراء دهم و تاسوعاء نهم محرم است . (از اقرب الموارد). رجوع به عاش