عسیلغتنامه دهخداعسی .[ ع َ / ع َ سی ی ] (ع ص ) سزاوار: هو عسی به ؛ او سزاوار آن است . بالعسی أن یفعل کذا؛ سزاوار و شایسته است که چنین کند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عسیلغتنامه دهخداعسی . [ ع َسا ] (ع اِ) شاخ خرما. (منتهی الارب ). بلح ، و آن را با شین معجمه نیز ضبط کرده اند. (از اقرب الموارد).
عسیلغتنامه دهخداعسی . [ ع َ سا ] (ع فعل ) فعل مقاربه بمعنی باشد که . (منتهی الارب ). قریب است و نزدیک است که چنین شود، و بمعنی یقین و شاید هم آمده است . (غیاث اللغات ). شاید بو
عسیلغتنامه دهخداعسی . [ ع َ سا / ع َ سَن ْ ] (ع مص ) سخت کلان سال گردیدن . (از منتهی الارب ). || سخت شدن و ضخیم گشتن گیاه . (از اقرب الموارد).
عسیلغتنامه دهخداعسی . [ ع ُ سی ی ] (ع مص ) به غایت پیری رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). مسن گشتن . (از اقرب الموارد). عسو [ ع َس ْوْ / ع ُ س ُوو ] . عَساء. عَسْوة. رجوع به عسو شو
اسیلغتنامه دهخدااسی . [ اَ سا ] (ع مص ) مداوات . معالجه . دوا کردن . درمان . علاج . (مؤید الفضلاء). دارو بر جراحت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || اندوه بردن . (زوزنی ). اندوهگ
اسیلغتنامه دهخدااسی . [ اَ سی ی ] (ع ص ) مداواشده . دواکرده . معالجه پذیرفته . مأسوّ. (منتهی الارب ). || پژمان . (نصاب الصبیان ) (غیاث ).اندوهگین . (غیاث ). محزون . غمگین . ||
عسیرةلغتنامه دهخداعسیرة. [ ع ُ س َ رَ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) یوم العشیرة است به شین معجم که آن را یوم العسیرة به سین مهمل نیز ضبط کرده اند ولی با شین اصح است . (از مجمع الامثال م
عسیسلغتنامه دهخداعسیس . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاس ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاس ّ شود.
عسیفلغتنامه دهخداعسیف . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) مزدور و بنده ٔ مستعان به . (منتهی الارب ). اجیر، و گویند مملوک و برده ٔ حقیرداشته شده . (از اقرب الموارد). || پیر فانی . ج ، عُسفاء. (
عسیفلغتنامه دهخداعسیف . [ع ِس ْ سی ] (ع ص ) آنکه راهها را بدون دلیل و راهنما و بدون هدف و رهنمایی بپیماید. (از اقرب الموارد).
عسیبلغتنامه دهخداعسیب . [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است در بالای نجد. گویند هذیل را کوهی بنام کبکب و کوهی بنام خنثل و کوهی دیگر بنام عسیب بود. و در مثل گویند «لاأفعل ذلک ما أقام عسیب
عسیرةلغتنامه دهخداعسیرة. [ ع ُ س َ رَ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) یوم العشیرة است به شین معجم که آن را یوم العسیرة به سین مهمل نیز ضبط کرده اند ولی با شین اصح است . (از مجمع الامثال م
عسیسلغتنامه دهخداعسیس . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاس ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاس ّ شود.
عسیفلغتنامه دهخداعسیف . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) مزدور و بنده ٔ مستعان به . (منتهی الارب ). اجیر، و گویند مملوک و برده ٔ حقیرداشته شده . (از اقرب الموارد). || پیر فانی . ج ، عُسفاء. (
عسیفلغتنامه دهخداعسیف . [ع ِس ْ سی ] (ع ص ) آنکه راهها را بدون دلیل و راهنما و بدون هدف و رهنمایی بپیماید. (از اقرب الموارد).
عسیبلغتنامه دهخداعسیب . [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است در بالای نجد. گویند هذیل را کوهی بنام کبکب و کوهی بنام خنثل و کوهی دیگر بنام عسیب بود. و در مثل گویند «لاأفعل ذلک ما أقام عسیب