عسنلغتنامه دهخداعسن . [ ع ُس ُ ] (ع مص ) گواریدن آب و علف و درخوردن آن در ستور. (منتهی الارب ). گوارائی آب و علف و درخور آن برای ستور. (ناظم الاطباء). سود رساندن علف برای چارپا
عسنلغتنامه دهخداعسن . [ع َ س ِ ] (ع ص ) ستور به اندک علف بسندکننده و اندک پذیر. (منتهی الارب ). دابه ٔ شکور. (از اقرب الموارد).
عسنلغتنامه دهخداعسن . [ ع َ ] (ع اِ) درازی با خوبی موی و حسن سپیدی . (منتهی الارب ). طول همراه با حسن موی و سپیدی . (از اقرب الموارد). || پیه . (منتهی الارب ). شحم . (اقرب المو
عسنلغتنامه دهخداعسن . [ ع َ س َ ] (ع مص ) گوارا شدن آب و علف شتران را و فربه شدن آنها. (از ناظم الاطباء): عسن الکلأ و الرعی فی الدابة؛ علف و چرا در آن چهارپا سود بخشید و فربه
عسنبلغتنامه دهخداعسنب . [ ع َ ن َ ] (ع اِ) گیاهی است از رده ٔ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که سردسته ٔ گل استکانیها میباشد. در حدود 230 نوع از این گیاه شناخته شده است که در نیمکره ٔ
عسنقلغتنامه دهخداعسنق . [ ع ُ ن ُ ] (ع ص ) تمام اندام نیکو و خوب روی . (منتهی الارب ). تام و کامل در حسن . (از اقرب الموارد).
عسنیلغتنامه دهخداعسنی . [ ع َ ] (اِخ ) محمدبن اسعدبن عبداﷲبن سعید مذحجی عسنی . از قاضیان و فقیهان یمن بود و مدتی قضاوت عدن را نیز بعهده داشت و به سال 661 هَ .ق . در این شهر درگذ
عسنبلغتنامه دهخداعسنب . [ ع َ ن َ ] (ع اِ) گیاهی است از رده ٔ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که سردسته ٔ گل استکانیها میباشد. در حدود 230 نوع از این گیاه شناخته شده است که در نیمکره ٔ
عسنقلغتنامه دهخداعسنق . [ ع ُ ن ُ ] (ع ص ) تمام اندام نیکو و خوب روی . (منتهی الارب ). تام و کامل در حسن . (از اقرب الموارد).
عسنیلغتنامه دهخداعسنی . [ ع َ ] (اِخ ) محمدبن اسعدبن عبداﷲبن سعید مذحجی عسنی . از قاضیان و فقیهان یمن بود و مدتی قضاوت عدن را نیز بعهده داشت و به سال 661 هَ .ق . در این شهر درگذ
اعسانلغتنامه دهخدااعسان . [ اَ ] (ع اِ) نشان و آثار و جای چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نشانها و جای چیزی . (از اقرب الموارد). الواح شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ن