عسل اللبنیلغتنامه دهخداعسل اللبنی . [ ع َ س َ لُل ْ ل ُ نا ] (ع اِ مرکب ) خوشبوئی است که عوام آن را حصی لبان و میعه ٔ سائلة نامند، و از درختی برآید و از آن بخار سازند. (منتهی الارب ).
عسل البلادرلغتنامه دهخداعسل البلادر. [ ع َ س َلُل ْ ب َ دُ ] (ع اِ مرکب ) رطوبت سیاهی است که در جوف بلادر است . (مخزن الادویة). ماده ٔ لزجی که در درون بلادر است به رنگ خون . رجوع به عس
عسل الحاجلغتنامه دهخداعسل الحاج . [ ع َ س َ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) ترنجبین است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به ترنجبین شود.
عسل الخلافلغتنامه دهخداعسل الخلاف . [ ع َ س َ لُل ْ خ ِ ] (ع اِ مرکب ) شیرخشتی است که از درخت بید بعمل می آید. (مخزن الادویة).
عسل الرمثلغتنامه دهخداعسل الرمث . [ ع َ س َ لُرْ رِ ] (ع اِ مرکب ) سپیدئی است مانند مروارید. (منتهی الارب ). چیزی است سپیدمانند جُمان و مروارید. (از اقرب الموارد). شبنمی است که بر در
عسل الطبرزدلغتنامه دهخداعسل الطبرزد. [ ع َ س َ لُطْ طَ ب َ زَ ] (ع اِ مرکب ) شیره ٔ نبات . عسل طبرزد. رجوع به عسل طبرزد شود.
عسل لبنیلغتنامه دهخداعسل لبنی . [ ع َ س َ ل ِل ُ نا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میعه ٔ سائله . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). عسل اللبنی . رجوع به عسل اللبنی شود.
حصی لبانلغتنامه دهخداحصی لبان . [ ل ُ ] (ع اِ) عسل اللبنی . میعة سائلة. (منتهی الارب ). حسن لبه . و مولف تحفه گوید: حصی لبان بفارسی حسن لبه نامند و او صمغ ضرو یمنی است و کمکام عبارت
عسل لبنلغتنامه دهخداعسل لبن . [ ع َ س َ ل ِ ل َ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از صمغ باشد که آن را مانند کندر بسوزانند، و بعربی میعه ٔ سائله خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ).
پاسیرلغتنامه دهخداپاسیر. (اِخ ) شهری به مالزی در ساحل جنوب شرقی جزیره ٔ برنئو. دارای 6000تن سکنه و تجارت آن بیشتر عسل اللبنی (میعه ٔ سائله ) ، صبر زرد، فلفل ، جوز هندی و کافور اس
میعهلغتنامه دهخدامیعه . [ م َ ع َ ] (ع اِ) ماده ٔ خوشبوی صمغ و سقزی که از یکی از اشجار طایفه ٔ آبنوس اخذ می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به میعة شود.- میعه ٔ سایل ؛ میعه ٔ سایله .