عسالةلغتنامه دهخداعسالة. [ ع َس ْ سا ل َ ] (ع اِ) کبت انگبین . و زنبور عسل . (از منتهی الارب ). نحل . (اقرب الموارد). مُنج . منج انگبین . || شوره ، و جای انگبین . (از منتهی الارب
اسالةلغتنامه دهخدااسالة. [ اَ ل َ ] (ع مص ) کشیده رخسار شدن . اَسیل الخدّ گشتن . کشیده روئی . کشیده روی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
اسالةلغتنامه دهخدااسالة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) راندن آب و اشک . روان کردن آب و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || دراز کردن ، چنانکه نوک و تیزی پیکان را: اسال غرارالن
اصالةلغتنامه دهخدااصالة. [ اَ ل َ ] (ع مص ) اصلی شدن . (زوزنی ). با اصل و بیخ و ریشه گردیدن درخت و ثابت و راسخ شدن بیخ آن . || بااصل شدن مرد. (ناظم الاطباء). نژاده شدن . اصلی شدن
عدالةدیکشنری عربی به فارسیقاعده انصاف , انصاف بي غرضي , تساوي حقوق , داد , عدالت , انصاف , درستي , دادگستري
عجالةًلغتنامه دهخداعجالةً. [ ع ِ ل َ تَن ْ ] (ع ق ) در عرف و تداول عامیانه ،فعلاً. آنچه اکنون حاضر و دست رسی بدان هست . در حال حاضر. فی الحال . بنقد: عجالةً بهمین اندازه بس است .
علالةلغتنامه دهخداعلالة. [ ع ُ ل َ ] (ع مص ) دوشیدگی شتر در میانه ٔ روز. (منتهی الارب ). دوشیدن شتر در میانه ٔ روز. (آنندراج ) (اقرب الموارد). || نیزه زدن در پی هم : و لولا علالة
عاسلةلغتنامه دهخداعاسلة. [ س ِ ل َ ] (ع ص ) خلیة عاسلة؛ کبت پر از انگبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کندوی پر از عسل . (ناظم الاطباء).
عالةلغتنامه دهخداعالة. [ عال ل َ ] (ع ص ) مؤنث عال . (اقرب الموارد). ابل عالة؛ شتران دوباره آب خورنده . و منه المثل عرض علی سوم عالة؛ أی لم یبالغ بیعی ، که فروشنده ٔ کالا در و
کبتلغتنامه دهخداکبت . [ ک ِ / ک َ ] (اِ) زنبور عسل . (برهان ). مگس عسل . (آنندراج ). ذباب عسل . نحل . (فهرست مخزن الادویه ). منج انگبین . زنبور عسل . عسالة. (منتهی الارب ) : هم
نحللغتنامه دهخدانحل . [ ن َ ] (ع اِ) زنبور انگبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مگس انگبین . (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ). مگس عسل . (از اقرب الموارد). منج انگبین . (ترجمان علام
منجلغتنامه دهخدامنج . [ م ُ ] (اِ) هر زنبوررا گویند عموماً. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). زنبور را گویند. (آنندراج ). زنبور و کبت . (ناظم الاطباء).- خرمنج ؛ خرمگس . (فرهنگ رشیدی
طغرائیلغتنامه دهخداطغرائی . [ طُ ] (اِخ ) یاقوت آرد: حسین بن علی بن محمدبن عبدالصمد الاستاد، مؤیدالدین ، ابواسماعیل الاصبهانی ، المعروف بالطغرائی . کلمه ٔ طغرائی منسوب به کسی است