عزیمت کردنلغتنامه دهخداعزیمت کردن . [ ع َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن . (ناظم الاطباء). آهنگ کردن . عزم کردن . مصمم شدن . عازم شدن . رجوع به عزیمت و عزیم
عزیمه کردنلغتنامه دهخداعزیمه کردن . [ ع َ م َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افسون کردن و جادوی کردن و بکار بردن جادوی را. (از ناظم الاطباء). رجوع به عزیمة و عزیمه و عزیمت و عزائم شود.
عزیمتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. حرکت کردن به سوی جایی؛ رفتن؛ عازم شدن.۲. [قدیمی] قصد؛ آهنگ.۳. [قدیمی] سحر؛ افسون. عزیمت کردن: (مصدر لازم)۱. قصد کردن.۲. حرکت کردن بهسویی؛ سفر کردن.
resolveدیکشنری انگلیسی به فارسیبرطرف کردن، تصمیم، عمد، رفع کردن، تصمیم گرفتن، عزیمت کردن، مقرر داشتن، رای دادن
نقل کردنلغتنامه دهخدانقل کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نقل کردن از جائی ؛ از آنجا بشدن . (یادداشت مؤلف ). حرکت کردن . عزیمت کردن : باید که بر این ستون رود و زمام کشتی بگیرد تا ا
آغاز کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم آغاز کردن، شروع کردن، آغازیدن، عزیمت کردن، رهسپار شدن در دستگرفتن، عهدهدار شدن دکان بازکردن، بساط پهن کردن، فروختن بابچیزی را گشودن، بهچیزی افتادن،