عزیز داشتنلغتنامه دهخداعزیز داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) گرامی داشتن . ارجمند داشتن . احترام کردن : طغرل را گفت شاد باش ای کافرنعمت ازبهر این تو را پروردم و از فرزندان عزیز داشتم تا
عزیزداشتلغتنامه دهخداعزیزداشت . [ ع َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) عزیز داشتن . گرامی داشتن : گفت تا ایشان را فرودآورند و آنچه عزیزداشت و شرط مراقبت حرمت پادشاه باشد بجای آرند. (تا
دوستداشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی اشتن، عشق ورزیدن، عاشقچیزی بودن، گرامی داشتن، تحسین کردن، آلودۀ کسی (چیزی) بودن (شدن)، ارادت پیداکردن به کسی، ارادت داشتن، پرستیدن، بت س
احترامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ، عزت، رعایت، ارادت، ملاحظه، پاسداری، اعتزاز، خوشامد، اعتباردادن، ادب، نوکری تکریم، عزیزداشتن، عشق آستان بوسی تجلیل، نگاهداشت ایجادکنندۀ احترام
عزیز گردانیدنلغتنامه دهخداعزیز گردانیدن . [ ع َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) عزیز کردن . گرامی داشتن . اعزاز. رجوع به عزیز و عزیز کردن و عزیز داشتن شود.
عزیزداشتلغتنامه دهخداعزیزداشت . [ ع َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) عزیز داشتن . گرامی داشتن : گفت تا ایشان را فرودآورند و آنچه عزیزداشت و شرط مراقبت حرمت پادشاه باشد بجای آرند. (تا
عزیزفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. شریف؛ گرامی؛ گرانمایه؛ ارجمند؛ بزرگوار.۲. (اسم) [قدیمی] لقب هریک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحبمنصب دربار فرعون.۳. (اسم) خویشاوند بسیار نزدیک.۴. آنچه