عزیرلغتنامه دهخداعزیر. [ ع ُ زَ ] (اِخ ) نام پیغمبری ، و آن منصرف است جهت خفتش ، هرچند اعجمی است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). کاهن ورهبر عبرانیان در قرن پنجم ق .م . که
عزیرلغتنامه دهخداعزیر.[ ع َ ] (ع اِ) بهای گیاه دروده که علف زار فروخته شود. (منتهی الارب ). بهای گیاه دروده ٔ از علف زار. (ناظم الاطباء). بهای گیاه و علف هرگاه درو شود و مزارع آ
ازیرلغتنامه دهخداازیر. [ ؟زْ زی ] (اِخ ) نام یکی از دوازده پسر یعقوب : ز زلفا دو فرزند چون شیر بودیکی جادیه ، دیگر ازیر بود.شمسی (یوسف و زلیخا).
عذیرلغتنامه دهخداعذیر. [ ع َ ] (ع اِ) طعام بنا. (منتهی الارب ). || مهمانی ختنة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || طعامی که بعد از هر امر جدیدی بطریق شادمانی سازند و قریبان را بر آن
عظیرلغتنامه دهخداعظیر. [ ع ِظْ ی َرریا ع ِظْ ی َ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ). قصیر. (اقرب الموارد). || درشت اندام . (منتهی الارب ). قوی و سطبر. (از اقرب الموارد). || تند
عزیریلغتنامه دهخداعزیری . [ ع ُ زَ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲبن عمار کاتب عزیری ، مکنی به ابوالعباس و مشهور به حمار العزیری . محدث بود و از ابن ابی شیبة و دیگران روایت دارد. او شیعی م
عزیریلغتنامه دهخداعزیری . [ ع ُ زَ ] (اِخ ) محمدبن عزیر سجستانی . مصنف کتاب غریب القرآن . نسبت او به پدرش است ، و به دو زاء خواندن آن خطا باشد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عزیریلغتنامه دهخداعزیری . [ ع ُ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به عزیر، که پیامبری او مورد اختلاف است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ). و رجوع به عزیر شود.
خر عزیرلغتنامه دهخداخر عزیر. [ خ َ رِ ع ُ زَ ] (اِخ ) نام خر حضرت عزیر پیغمبر است : چو خر سوار شدم چه خر عزیر و مسیح همه خران بهمین چوب رانم از سودا.سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 5).
عَزَّرْتُمُوهُمْفرهنگ واژگان قرآنآنان را بااحترام وتعظيم ياري کرديد(تعزير همان نصرت است ، البته نصرت توأم با تعظيم )
عزیریلغتنامه دهخداعزیری . [ ع ُ زَ ] (اِخ ) محمدبن عزیر سجستانی . مصنف کتاب غریب القرآن . نسبت او به پدرش است ، و به دو زاء خواندن آن خطا باشد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عزیریلغتنامه دهخداعزیری . [ ع ُ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به عزیر، که پیامبری او مورد اختلاف است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ). و رجوع به عزیر شود.
عزیریلغتنامه دهخداعزیری . [ ع ُ زَ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲبن عمار کاتب عزیری ، مکنی به ابوالعباس و مشهور به حمار العزیری . محدث بود و از ابن ابی شیبة و دیگران روایت دارد. او شیعی م
خر عزیرلغتنامه دهخداخر عزیر. [ خ َ رِ ع ُ زَ ] (اِخ ) نام خر حضرت عزیر پیغمبر است : چو خر سوار شدم چه خر عزیر و مسیح همه خران بهمین چوب رانم از سودا.سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 5).