عزت یافتنلغتنامه دهخداعزت یافتن . [ ع ِزْ زَ ت َ ] (مص مرکب ) ارجمند شدن . عزیز گشتن . دارای قدر و ارزش شدن . حرمت و اعتبار یافتن : عزیزی که هر کز درش سر بتافت به هر در که شد هیچ عزت نیافت .سعدی .
حجتلغتنامه دهخداحجت . [ ح ُج ْ ج َ ] (ع اِ) نمودار. دلیل . بینة. برهان . سلطان . امثولة. ثبت . آوند. (؟) آنچه بدان دعوی ثابت شود. مادل به علی صحة الدعوی . و قیل الحجة و الدلیل واحد. (تعریفات جرجانی ص 56). تهانوی گوید: بالضم ، مرادف للدلیل . کما فی شرح الطوال
حجتلغتنامه دهخداحجت . [ ح ُج ْ ج َ ] (ع اِ) یکی از دوازده مبلغ باطنیان هر امام ، و آن رتبتی است فوق داعی و دون داعی مأذون ، و حجت خراسان لقب ناصرخسرو شاعر است : حجت و برهان مجوی جز که ز حجت چون عدوی حجتی و داعی و مأذون . ناصرخسرو.<b
حجتلغتنامه دهخداحجت . [ ح ُج ْ ج َ] (اِخ ) یا حجةالعصر یا حجةالزمان یا حجةالخلف لقب امام دوازدهم شیعه محمدبن حسن العسکری مهدی (ع ) است .
مکرملغتنامه دهخدامکرم . [ م ُ ک َرْ رَ ] (ع ص ) گرامی کرده شده و بزرگ داشته شده . (آنندراج ). گرامی شده و تعظیم شده و توقیر کرده شده و احترام کرده شده و عزیز داشته شده . (ناظم الاطباء). گرامی داشته . گرامی . مُبَجَّل . معظم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نزدیک کرد
بلند شدنلغتنامه دهخدابلند شدن . [ ب ُ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) افراخته شدن (شمشیر). (ناظم الاطباء). || افراخته شدن (بنا و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ). مرتفع شدن . (آنندراج ). بالا گرفتن . اِحزِئلال . ارتفاع . ارتقاء. استشزار. استعلاء. اًسنام . اشتراف . اشراف . اعتلاء. اًناقة. تبارک . تعالی . خَب
یافتنلغتنامه دهخدایافتن . [ ت َ ] (مص ) وَجد. جِدة. وُجد. اِجدان . (از منتهی الارب ). وِجدان . وُجود. (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). الفاء. (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). واجد شدن . اصابت . نیل . (منتهی الارب ). مغارطة. (منتهی الارب ). یابیدن . پیدا کردن <span class="hl
عزتفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ ذلّت] عزیز شدن؛ گرامی شدن؛ ارجمند شدن.۲. ارجمندی؛ احترام.۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] خداوند.
عزتلغتنامه دهخداعزت . [ ع ِزْ زَ ] (ع اِمص ) عظمت و بزرگواری و ارجمندی و ارج و سرافرازی . (ناظم الاطباء). ارجمندی . (المصادر زوزنی ). کرامت . (زمخشری ). بزرگی . عزة.رجوع به عزة شود : عزت این خاندان بزرگ سلطان محمود را نگاه باید کرد. (تاریخ بیهقی ص <span class="hl" dir
عزتفرهنگ فارسی معین(عِ زَّ) [ ع . عزة ] 1 - (مص ل .) سربلند شدن ، گرامی شدن . 2 - (اِمص .) سربلندی ، سرافرازی .
چهاربالش عزتلغتنامه دهخداچهاربالش عزت . [ چ َ / چ ِ ل ِ ش ِ ع ِزْ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مسند جلال و شکوه : در آن حرم که نهندش چهاربالش عزت جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را. سعدی .رجوع به چهاربالش ش
اصحاب حجرات عزتلغتنامه دهخدااصحاب حجرات عزت . [ اَ ب ِ ح ُ ج َ ت ِ ع ِزْ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب حجرات العزة. در تداول حکمت اشراق ، بمعنی خردمندان است ،چه حجرات عزت در تداول ایشان کنایه از عقول است . رجوع به حکمت اشراق چ کُرْبَن ص 245 و حاشیه ٔ آن شود.
بی عزتلغتنامه دهخدابی عزت . [ ع ِزْ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + عزت ) ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء). بی احترام . و رجوع به عزت شود.