عرینلغتنامه دهخداعرین . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ثعلبةبن یربوع بن حنظلة. جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از تمیم ، از عدنانیه را تشکیل دهند. و نسبت بدو عرینی شود. ابوریحانه عبداﷲبن مط
عرینلغتنامه دهخداعرین . [ ع َ ] (اِخ ) بطنی است از تمیم . (منتهی الارب ). حیی است از تمیم . (از اقرب الموارد).
عرینلغتنامه دهخداعرین . [ ع َ ] (اِخ ) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از زهیربن جذام ، از قحطانیة را تشکیل میدهند و مسکن آنان دقهلیة و مرتاحیة در مصر بوده است . (از الاعلام زرک
عرینلغتنامه دهخداعرین . [ ع َ ] (ع اِ) بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب ). بیشه . (دهار). جایگاه شیر. آرامگاه شیر.خانه ٔ شیر. (زمخشری ). مأوای
عرینلغتنامه دهخداعرین . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن ابی جابربن زهیربن جناب بن هبل ، از بنی عذرة، از قضاعة. جدّی است جاهلی . و توبل بن بشربن حنظلة که در جنگ صفین از همراهان معاویه بود،
عريندیکشنری عربی به فارسیغار , کنام , کمينگاه , دزدگاه , خلوتگاه , لا نه , محل استراحت جانور , گل , لجن , گل الود کردن , استراحت کردن , بلا نه پناه بردن
ارینلغتنامه دهخداارین . [ اَ ] (ع اِ) هَدَر. (منتهی الارب ). هَدر. باطل (چنانکه خون کسی ). || مکان . (منتهی الارب ).
ارینلغتنامه دهخداارین . [ ] (ع اِ) (الَ ....) محل الاعتدال فی الاشیاء وهو نقطة فی الارض یستوی معها ارتفاع القطبین فلایأخذهناک اللیل من النهار ولاالنهار من اللیل ، و قد نقل عُرف
عرینةلغتنامه دهخداعرینة. [ ع َ ن َ ] (ع اِ) بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب ). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار که در آن الفت کنند. گویند: لیث عری
عرینةلغتنامه دهخداعرینة. [ ع ُ رَ ن َ ] (اِخ ) ابن ثوربن کلب بن وبرة، از تغلب ، از قضاعة. جدّی است جاهلی . و نسبت بدو عُرَنی شود. (از الاعلام زرکلی از النویری ).
عرینةلغتنامه دهخداعرینة. [ ع ُ رَ ن َ ] (اِخ ) ابن نذیربن قسربن عبقربن أنمار، از بجیلة، از کهلان ، از قحطانیة. جدّی است جاهلی . و تنی چند از نسل او در عهد پیامبر (ص ) به مدینه و
عرینةلغتنامه دهخداعرینة. [ ع ُ رَ ن َ ] (اِخ ) جایگاهی است در بلاد فزارة،و گویند دههایی است در مدینه . (از معجم البلدان ).
عرینةلغتنامه دهخداعرینة. [ ع ُ رَن َ ] (اِخ ) قبیله ای است . (از اقرب الموارد). قبیله ای از تازیان که در عهد رسول اﷲ (ص ) ارتداد آوردند. و منسوب بدان عُرَنی شود. (از ناظم الاطباء
عرینةلغتنامه دهخداعرینة. [ ع َ ن َ ] (ع اِ) بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب ). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار که در آن الفت کنند. گویند: لیث عری
عرینیلغتنامه دهخداعرینی . [ ع ُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به عرین بن ابی جابربن زهیربن جناب بن هبل بن عبداﷲبن کنانةبن بکربن عوف بن عذرة، که بطنی است از قضاعة، از عذرة. || منسوب به عری
عرینةلغتنامه دهخداعرینة. [ ع ُ رَ ن َ ] (اِخ ) ابن ثوربن کلب بن وبرة، از تغلب ، از قضاعة. جدّی است جاهلی . و نسبت بدو عُرَنی شود. (از الاعلام زرکلی از النویری ).
عرینةلغتنامه دهخداعرینة. [ ع ُ رَ ن َ ] (اِخ ) ابن نذیربن قسربن عبقربن أنمار، از بجیلة، از کهلان ، از قحطانیة. جدّی است جاهلی . و تنی چند از نسل او در عهد پیامبر (ص ) به مدینه و
عرینةلغتنامه دهخداعرینة. [ ع ُ رَ ن َ ] (اِخ ) جایگاهی است در بلاد فزارة،و گویند دههایی است در مدینه . (از معجم البلدان ).