عریضلغتنامه دهخداعریض . [ ع َ ] (اِخ ) تپه ای است بسوی نیر بنی غاضرة. و گویند کوهی است . و گویند نام یک وادی است . و گویند جایگاهی است در نجد. (از معجم البلدان ).
پهن و درازلغتنامه دهخداپهن و دراز. [ پ َ ن ُ دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) عریض و طویل . باعرض و طول . دارای پهنا و درازا : یکی خانه دیدند پهن و درازبرآورده بالای او شست باز. فردوسی .اب
درازلغتنامه دهخدادراز. [ دَ / دِ ] (ص ) طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عمودی ، چنانکه از بالائ
شاهراهلغتنامه دهخداشاهراه . (اِ مرکب ) راه عام و جاده ٔ بزرگ و وسیع را گویند. (برهان قاطع). راه عام را گویند و آن راه فراخ بود که بسیار راهها از آن بجایها بگشاید و راه شاه نیز گوی
چادرلغتنامه دهخداچادر.[ دَ / دِ / دُ ] (اِ) خیمه . سایبان . بالاپوش زنان . ردا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پارچه ای که زنان برای پوشانیدن چهره و دستها و سایر اعضا و البسه بر
اربللغتنامه دهخدااربل . [ اِ ب ِ ] (اِخ ) شهری است نزدیک موصل . (منتهی الارب ). قلعه ٔ حصین و شهریست بزرگ در فضائی وسیع و دارای خندقی عمیق است و سوری دارد وآن بر تلّی بلند از خا