عریلغتنامه دهخداعری . [ ع َ را ] (ع اِ) کرانه و ناحیه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). || ساحت سرای . (منتهی الارب ). ساحة. (اقرب الموارد). || سختی سرما. (منتهی الارب
عریلغتنامه دهخداعری . [ ع َ را / ع ِ را ] (ع اِ) تکمه ٔ جامه . (منتهی الارب ). دکمه ٔ جامه ، مقابل مادگی . || گوشه . (ناظم الاطباء). || دسته ٔ دَلوو کوزه و جز آن ، و جای گرفت آ
عریلغتنامه دهخداعری . [ ع َ ری ی ](ع اِ) باد سرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَریّة. رجوع به عریة شود. || صاحب لرزه که پیش از تب آید. ج ، عُراة. (یادداشت مرحوم دهخدا).
عریلغتنامه دهخداعری . [ ع َرْی ْ ] (ع مص ) پوشیدن چیزی را. (از منتهی الارب ). پوشاندن کسی را. (از اقرب الموارد): عراه الامر، پوشید او را آن کار. (ناظم الاطباء). || آمدن کسی را.
عریلغتنامه دهخداعری . [ ع ِ را ] (ع اِ) در اصطلاح شطرنج آن است که شاه شطرنج در برابر مهره ٔ حریف افتد. (براهین العجم ). شطرنج عری ، یا مات عری ؛ آن است که مهره ای میان شاه و رخ
عریةلغتنامه دهخداعریة. [ ع ُرْ ی َ ](ع مص ) برهنه گردیدن . (از منتهی الارب ). کندن لباس خود را. (از اقرب الموارد). عُری . رجوع به عری شود.
عریةلغتنامه دهخداعریة. [ ع َ ری ی َ ] (ع ص ، اِ) خرمابن بی بار. و خرمابن که بار آن خورده باشند. (منتهی الارب ).نخلی که آنچه بر آن است خورده باشند. (از اقرب الموارد). || درخت که
عریب مأمونیةلغتنامه دهخداعریب مأمونیة. [ ع َ ب ِ م َءْ نی ی َ ] (اِخ ) از زنان شاعر و مغنی و ادیب و عودنواز بود. گویند که وی دختر جعفربن یحیی برمکی است . بسال 181 هَ .ق . در بغداد متول
عریضةلغتنامه دهخداعریضة. [ع َ ض َ ] (اِخ ) نسیب بن اسعد عریضه . شاعر و ادیب ، و از پایه گذاران «الرابطة القلمیة» در امریکا (مهاجران )است . وی به سال 1304 هَ .ق . در حمص متولد شد