عرکللغتنامه دهخداعرکل .[ ع َ ک َ ] (ع اِ) دف و طبل . || (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
عرقلدیکشنری عربی به فارسیمنقطع کردن , درهم گسيختن , بازداشتن , مانع شدن , ممانعت کردن , مسدود کردن , جلو چيزي را گرفتن , ايجاد مانع کردن , اشکالتراشي کردن
عرقله ٔ اعورلغتنامه دهخداعرقله ٔ اعور. [ ع َ ق َ ل َ ی ِ اَع ْ وَ ] (اِخ ) حسان بن نمیربن عجل کلبی . ندیم صلاح الدین ایوبی . رجوع به حسان (ابن نمیر ...) شود.
عاکللغتنامه دهخداعاکل . [ ک ِ ] (ع ص ) کوتاه بالا. زفت بدفال . ج ، عُکُل . (منتهی الارب ). کوتاه بالای بخیل . (اقرب الموارد).
عثکلةلغتنامه دهخداعثکلة. [ ع َ ک َ ل َ ] (ع مص ) زینت دادن هودج را، از عُثکولة. (منتهی الارب ). || دویدن گران و سست . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
طبللغتنامه دهخداطبل . [ طَ ] (ع اِ) دهل یک رویه باشد یا دورویه . (منتهی الارب ) (زمخشری ). تبیره . (فرهنگ اسدی خطی متعلق به نخجوانی ). شندف . (فرهنگ اسدی ). کوس . (دهار). نقاره
دفلغتنامه دهخدادف . [ دَ ] (اِ) چنبری که پوستی بر آن کشند و قوالان نوازند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). چنبری باشد که پوستی بر آن چسبانند و قوالان نوازند. (از برهان ). نام س
سازلغتنامه دهخداساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ).