عرق الشجرلغتنامه دهخداعرق الشجر. [ ع ِ رَ قُش ْ ش َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) صمغاست . (مخزن الادویه ). علک . (یادداشت مرحوم دهخدا).
عروق الکافورلغتنامه دهخداعروق الکافور. [ ع ُ قُل ْ ] (ع اِ مرکب ) زرنباد.(منتهی الارب ) (مخزن الادویة). رجوع به زرنباد شود.
عروق الصبغلغتنامه دهخداعروق الصبغ. [ ع ُ قُص ْص ِ ] (ع اِ مرکب ) عروق الصباغین است . (مخزن الادویة).رجوع به عروق و ترکیب «عروق صفر» ذیل «عروق » شود.
عروق الزعفرانلغتنامه دهخداعروق الزعفران . [ ع ُ قُزْ زَ ف َ ] (ع اِ مرکب ) عروق الصفر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). زردچوبه . عروق صُفر. عروق صباغین . رجوع به عروق صباغین و عروق صفر شود.
عروق السوسلغتنامه دهخداعروق السوس . [ ع ُ قُس ْ سو ] (ع اِ مرکب ) اصل السوس است . (مخزن الادویة). عرق السوس . رجوع به عرق السوس و سوس شود.
عروق الشحملغتنامه دهخداعروق الشحم . [ ع ُ قُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب )اسم جنس صموغ است . و گویند مخصوص علک البطم است ، و جمعی مخصوص فلقونیا دانسته اند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ظاهراً همان ع
ضفدعلغتنامه دهخداضفدع . [ ض ِ دِ / ض َ دَ / ض ُ دَ / ض ِ دَ ] (ع اِ) غوک . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (دهار). چغز. (منتخب اللغات ). کزو. (مهذب الاسماء). بَزغ . (السامی فی ال
مامیرانلغتنامه دهخدامامیران . (اِ) نوعی از عروق الصفراست و آن دوایی باشد زردرنگ به سبزی مایل ، باریک و گره دار می شود. گرم و خشک است در چهارم . یرقان را نافع است و آن را به عربی بق
شجرةلغتنامه دهخداشجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (ع اِ) یکی شَجَر و شِجَر. ج ، شَجَرات ، شِجَرات . (از اقرب الموارد). || مؤنث شجر. (اقرب الموارد).- شجرة ابراهیم ؛ پنجنگشت است . بعضی آن ر
عروقلغتنامه دهخداعروق . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عِرق . رگهای بدن . (غیاث اللغات ). جمع عِرق است و شامل عروق بدن و شجر هر دو است . (از مخزن الادویة). رگهای بدن یعنی ورید و شریان . (نا