عرقلیلغتنامه دهخداعرقلی . [ ع َ ق َ لا ] (ع اِمص ) خرامش و رفتار به تکبر. (منتهی الارب ). راه رفتنی که در آن تبختر و به خود بالیدن باشد. (از اقرب الموارد).
بیدمشکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگیهای تیز در زیر آن.۲. شکوفههای معطر این گیاه که عرق آن ملیّن و مقوی قلب و معده است: شربت عرق بیدمشک.
قرعلغتنامه دهخداقرع . [ ق َ ] (ع اِ) کدو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). به فارسی کدو و به ترکی قباق نامند و دو قسم میباشد، یکی را کدوی سبز و دیگری را رومی گویند، مجموع آن در د
مالتلغتنامه دهخدامالت . (فرانسوی ، اِ) مرضی عفونی که عاملش را نوعی باکتری بنام میکروکوکوس ملیتنسیس می دانند. علایم کلینیکی این ناخوشی بواسطه ٔ وجوددرد در اندامها و ترشح عرق فراو
غدد تعریقیلغتنامه دهخداغدد تعریقی . [ غ ُ دَ دِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غدد مخصوص ترشح عرق هستند که در تمام سطح پوست بدن زیر جلدقرار دارند و تعداد آنها را به 2 ملیون تخمین زده ا
تب مالتلغتنامه دهخداتب مالت . [ ت َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از انواع بیماری های عفونی است که بوسیله ٔ شیر بز بیمار، به انسان سرایت میکندو در سواحل مدیترانه (بحرالروم ) شیوع