عرق النسالغتنامه دهخداعرق النسا. [ ع ِ قُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) نام رگی است که از سرین تا شتالنگ آمده و علت دردی که در رگ مذکور بهم رسد آن را نیز عرق النسا گویند. وبه هندی رانگهن نام
عرق النسافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهاز بیماریهای اعصاب که غالباًً در کمر بروز میکند و تا زانو و پا میرسد؛ سیاتیک.
عرق الانجبارلغتنامه دهخداعرق الانجبار. [ ع ِ قُل ْ اَ ج َ ] (ع اِ مرکب ) بیخ انجبار. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویه ). رجوع به انجبار شود.
عرق الحلاوةلغتنامه دهخداعرق الحلاوة. [ ع ِ قُل ْ ح َ وَ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است از تیره ٔ میخکها که ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر است . ساقه اش راست و برگهایش بزرگ و متقابل و دارای رن
عرق الحجرلغتنامه دهخداعرق الحجر. [ ع ِ قُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) به اصطلاح اکسیریان ، مقطر موی سر انسان است . (مخزن الادویه ).
کهنکولغتنامه دهخداکهنکو. [ ک َ هََ ] (اِ) عرق النسا که قوین نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به قوین شود.
اصل الکبرلغتنامه دهخدااصل الکبر. [اَ لُل ْ ک َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) بپارسی بیخ کبر خوانندو طبیعت آن عیسی گوید گرم و خشک است در درجه ٔ سیم ومنفعت وی آنست که اگر بر خنازیر طلا کنند و با
عین الهدهدلغتنامه دهخداعین الهدهد. [ ع َ نُل ْ هَُ هَُ ] (ع اِ مرکب ) چشم هدهد. || اسم مغربی آذان الفار رومی است . و در افریقیه بجهت عرق النساء استعمال می نمایند. (مخزن الادویة) (تحفه
حب البلسانلغتنامه دهخداحب البلسان . [ ح َب ْ بُل ْ ب َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) منشم . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). تخم بلسان . ملطف و مقوی کبد و مجلی اوساخ قروح است . صاحب اختیارات گوید: تخم