عرفیلغتنامه دهخداعرفی . [ ع َ رَ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به عرفات . (منتهی الارب ). رجوع به عرفات شود.
عرفیلغتنامه دهخداعرفی . [ ع َ رَ ] (اِخ ) زَنفَل بن شداد عرفی . از روات حجاز و ساکن عرفه بود. وی از ابن ابی مُلَیکة روایت کرده است و ابوالحجاج و نصربن طاهر از او روایت کرده اند.
عرفیلغتنامه دهخداعرفی . [ ع ُ ] (ص نسبی ) منسوب به عرف . رجوع به عرف شود. مقابل شرعی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آنچه بر فعل متوقف باشد چون مدح و ثنا. (از تعریفات جرجانی ). || م
ارفیلغتنامه دهخداارفی . [ اُ ] (اِخ ) شهر اورفا، بضبط سیاحان ونیزی معاصر سلطان ابوسعید ایلخانی . (تاریخ ادبیات برون ترجمه ٔ حکمت ج 3 ص 423).
ارفیلغتنامه دهخداارفی . [ اُ فی ی ] (ع ص ، اِ) شیر آهو ماده . || شیر خوش بی آمیغ. (منتهی الأرب ). شیر خالص . || پیمایش کننده ٔ زمین . (منتهی الأرب ). ماسح . مسّاح .
عرفی شیرازیلغتنامه دهخداعرفی شیرازی . [ ع ُ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن بدرالدین ، ملقب به جمال الدین . از شاعران مشهور ایران در قرن دهم هجری است که زندگانیش بیشتر درهندوستان گذشت . ولادتش به
عرفیةلغتنامه دهخداعرفیة. [ ع ُ فی ی َ ] (ص نسبی ) مؤنث عرفی ، منسوب به عُرف . رجوع به عرف شود.- تکالیف عرفیه ؛ تحمیلات عمومی . و خراج فوق العاده . (ناظم الاطباء).- حقیقت عرفیه
عرفی شیرازیلغتنامه دهخداعرفی شیرازی . [ ع ُ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن بدرالدین ، ملقب به جمال الدین . از شاعران مشهور ایران در قرن دهم هجری است که زندگانیش بیشتر درهندوستان گذشت . ولادتش به
عرفیةلغتنامه دهخداعرفیة. [ ع ُ فی ی َ ] (ص نسبی ) مؤنث عرفی ، منسوب به عُرف . رجوع به عرف شود.- تکالیف عرفیه ؛ تحمیلات عمومی . و خراج فوق العاده . (ناظم الاطباء).- حقیقت عرفیه
نهر عرفیلغتنامه دهخدانهر عرفی . [ ن َ رِ ع ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ معمره ٔ بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان . در 6 هزارگزی نهر قصر و 31 هزارگزی جنوب شرقی جاده ٔ خسروآبا