عرطلغتنامه دهخداعرط. [ ع َ ] (ع مص ) خوردن ناقه درخت را چندانکه ریخته شود دندان او.(از منتهی الارب ). عرطت الناقة الشجر؛ آن ماده شتر درخت را خورد تا آنکه دندان او از بین رفت .
ارتلغتنامه دهخداارت . [ اَ ] (حرف ربط + ضمیر) مخفف اگر تو. اگر ترا : گرد گرداب مگرد ارت نیاموخت شناکه شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری .لبیبی (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
عرطللغتنامه دهخداعرطل . [ ع َ طَ ] (ع ص ) دفزک . ضخم . (اقرب الموارد). || نیک دراز. (منتهی الارب ). آنکه در طول فاحش و افزون باشد. (از اقرب الموارد). عَرطَلیل . و رجوع به عرطلیل
عرطلیللغتنامه دهخداعرطلیل . [ ع َ طَ ] (ع ص ) دفزک . (منتهی الارب ). || نیک دراز. (منتهی الارب ). عَرطل . و رجوع به عرطل شود.
عرطبةلغتنامه دهخداعرطبة. [ ع َ طَ ب َ / ع ُ طُ ب َ ] (ع اِ) رود یا طنبور یا طبل یا طبل حبشی . (منتهی الارب ) عود، که از ملاهی است . و گویند طنبور. و گویند طبل . و گویند طبل حبشه
عرطزةلغتنامه دهخداعرطزة. [ ع َ طَ زَ ] (ع مص ) یک سو گردیدن و کناره گزیدن از قوم . و آن لغتی است در «عرطس ». (از منتهی الارب ). دور شدن از قوم . (از اقرب الموارد). رجوع به عرطسة
عرطسةلغتنامه دهخداعرطسة. [ ع َ طَ س َ ] (ع مص ) یک سو شدن و کناره گزیدن از قوم . (منتهی الارب ). دور شدن از قوم . (از اقرب الموارد). عَطرزة. و رجوع به عطرزة شود. || ذلیل و نرم گر
عرطللغتنامه دهخداعرطل . [ ع َ طَ ] (ع ص ) دفزک . ضخم . (اقرب الموارد). || نیک دراز. (منتهی الارب ). آنکه در طول فاحش و افزون باشد. (از اقرب الموارد). عَرطَلیل . و رجوع به عرطلیل
عرطلیللغتنامه دهخداعرطلیل . [ ع َ طَ ] (ع ص ) دفزک . (منتهی الارب ). || نیک دراز. (منتهی الارب ). عَرطل . و رجوع به عرطل شود.
عرطبةلغتنامه دهخداعرطبة. [ ع َ طَ ب َ / ع ُ طُ ب َ ] (ع اِ) رود یا طنبور یا طبل یا طبل حبشی . (منتهی الارب ) عود، که از ملاهی است . و گویند طنبور. و گویند طبل . و گویند طبل حبشه
عرطزةلغتنامه دهخداعرطزة. [ ع َ طَ زَ ] (ع مص ) یک سو گردیدن و کناره گزیدن از قوم . و آن لغتی است در «عرطس ». (از منتهی الارب ). دور شدن از قوم . (از اقرب الموارد). رجوع به عرطسة
عرطسةلغتنامه دهخداعرطسة. [ ع َ طَ س َ ] (ع مص ) یک سو شدن و کناره گزیدن از قوم . (منتهی الارب ). دور شدن از قوم . (از اقرب الموارد). عَطرزة. و رجوع به عطرزة شود. || ذلیل و نرم گر