عرائسلغتنامه دهخداعرائس . [ ع َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ عروس . یقال هم عروس و هن عرائس . (منتهی الارب ). زن و مرد نوکدخدا. (آنندراج ). رجوع به عروس شود.
عرادیسلغتنامه دهخداعرادیس . [ ع َ ] (ع اِ) هر محل اجتماع دو استخوان مردم و جز آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
اسماءلغتنامه دهخدااسماء. [ اَ ] (اِخ ) از عرایس عربست :آذنتنا ببینها اسماءرب ثاو یمل منه الثواء. (از معلّقه ٔ حارث بن حِلِّزة).(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 120).و رجوع ب
سلمیلغتنامه دهخداسلمی . [ س َ ما ] (اِخ ) از عرایس عرب . زنی معشوقه در عرب و مجازاً، هر معشوق را گویند. (غیاث ) : گشاده رایت منصور او در قنوج شکسته هیبت شمشیر اودل سلمی . ابوالف
ابواسحاقلغتنامه دهخداابواسحاق . [ اَ اِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن ابراهیم ثعلبی یا ثعالبی نیشابوری . مفسّر مشهور. او راست : تفسیر کبیر و کتاب العرایس فی قصص الانبیاء و غیره . وفات 427
مخترعاتلغتنامه دهخدامخترعات . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ، اِ) احداثات و اختراعات . (ناظم الاطباء). ج ِ مخترعة. نو پدید آورده ها : بر آن قرار افتاد که از عرایس مخترعات گذشتگان مخدره ای که
مفرحاتلغتنامه دهخدامفرحات . [ م ُ ف َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مفرح و مفرحة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نوعی ... از برای مفرحات و معجونات نیکو بود. (عرایس الجواهر و نفایس الاطای