عراق عجملغتنامه دهخداعراق عجم . [ ع ِ ق ِ ع َ ج َ ] (اِخ ) ایالت جبال را در قرون وسطی غالب اوقات عراق عجم نامیده اند تا با عراق عرب اشتباه نشود. ایالات جبال (عراق عجم ) شهرهای بزرگی
چشمه ٔ عراق عجملغتنامه دهخداچشمه ٔ عراق عجم . [ چ َ م َ ی ِ ع ِ ق ِ ع َج َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت الخیال نویسد: چشمه ای است درعراق عجم که چون در ولایتی ملخ آید دو مرد که مرتکب خمر و زنا نشده
عراقلغتنامه دهخداعراق . [ ع ِ ] (ع اِ) نام پرده ای است در موسیقی که به وقت چاشت سرایند. (آنندراج ) : تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان در پرده ٔ عراق و سرزیر و سلمکی . میزانی (از
عراقلغتنامه دهخداعراق . [ ع ُ ] (ع اِ) استخوان که گوشت آن خورده شده باشد. (اقرب الموارد). استخوان با گوشت . (منتهی الارب ) || آب صافی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باران ب
چشمه ٔ عراق عجملغتنامه دهخداچشمه ٔ عراق عجم . [ چ َ م َ ی ِ ع ِ ق ِ ع َج َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت الخیال نویسد: چشمه ای است درعراق عجم که چون در ولایتی ملخ آید دو مرد که مرتکب خمر و زنا نشده
عراقلغتنامه دهخداعراق . [ ع ِ ] (اِخ ) عراق عجم : اهل ع-راق در عرقند از حدیث توشروان به نام تست شرف وان و خیروان . خاقانی .قدرش عراقیان چه شناسند کز سخن چون آفتاب امیر خراسان شن
مدیافرهنگ نامها(تلفظ: mediyā) نام یونانی ایات جبال یا عراق عجم که نواحی آن عبارت بوده از قرمیس یا کرمانشاهان ، همدان، ری و اصفهان ؛ این نواحی سرزمینی کوهستانی و پهناور بوده که
بوسینلغتنامه دهخدابوسین . (اِخ ) از ولایت عراق عجم و از منطقه ٔ ساوه . چهل ودو پاره دیه است و راودان و ازناوه و شمیرم و مرق ودفس و خیجین معظم قرای آن . و حقوق دیوانی این نواحی چه
لردگانلغتنامه دهخدالردگان . [ ل َ دِ ] (اِخ ) (در عراق عجم ) شهری کوچک است و هوای بد دارد و آبش ناگوارنده ، حاصلش انگور بسیار. (نزهةالقلوب چ اروپا ص 70).