عرابیلغتنامه دهخداعرابی . [ ع َ بی ی ] (اِخ ) ابن معاویة ابوزمعة الحضرمی گفته شده است کنیت او ابوربیعة است از سلیمان بن زیاد حضرمی و عبداﷲ بن هبیرة السبائی روایت دارد. بخاری در ت
عرابیلغتنامه دهخداعرابی . [ ع َ بی ی ] (اِخ ) ابوعلی المقدام بن ثهل بن المقدام الکنانی العرابی ثم المصری ولد بعرابه طبی . به سال 511 هَ . ق . متولد شد و به مصر سکونت گزید، روایت
عرابیلغتنامه دهخداعرابی . [ ع َ بی ی ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن احمدبن شعیب بن ابی عرابة العرابی . ساکن مصر بود. وی نیک کردار و مورد قبول عام و خاص بود. در شعبان سال 315 هَ . ق . در
عرابیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهعرب بیاباننشین: ◻︎ چون فارغ شد از آفرین و دعا / عرابی بشد خرم و بارضا (شمسی: لغتنامه: آفرین).
عرابی پاشالغتنامه دهخداعرابی پاشا. [ ع َ بی ی ] (اِخ ) یکی از بزرگان و رجال سیاست و از زعمای حزب قومی مصری بوده است که به مخالفت با نفوذ کشورهای غربی در مصر مخصوصاً دولت انگلستان قیام
عرابی پاشالغتنامه دهخداعرابی پاشا. [ ع َ بی ی ] (اِخ ) یکی از بزرگان و رجال سیاست و از زعمای حزب قومی مصری بوده است که به مخالفت با نفوذ کشورهای غربی در مصر مخصوصاً دولت انگلستان قیام
تیزمنطقلغتنامه دهخداتیزمنطق . [ م َ طِ ] (ص مرکب ) قوی منطق . گویا در سخن . || برنده . نافذ در وصف شمشیر : هندی او آدمی خور همچو زنگی در مصاف مصری او تیزمنطق چون عرابی درسخا.خاقانی
اذخرلغتنامه دهخدااذخر. [ اِ خ ِ ] (ع اِ) گیاهی است خوشبوی که آنرا کوم خوانند. (منتهی الارب ). دوائی است . (نزهةالقلوب ). دو گونه است : عرابی است و مرغزاری . عرابی سرخ بود و بوی
ذوالاکتافلغتنامه دهخداذوالاکتاف . [ ذُل ْ اَ ] (اِخ ) لقب شاپور دوم پسر هرمزبن نرسی . و بقول حمزه ٔ اصفهانی ذوالاکتاف ترجمه ٔ کلمه ٔ هویه سنباست چه هویه به معنی کتف و سنبا سنبنده باش
رایت برکشیدنلغتنامه دهخدارایت برکشیدن . [ ی َب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ل ) رایت برکردن . رایت برافراشتن . رایت بالا بردن . بیرق برافراشتن : رایت نطق را عرابی واربر در کعبه ٔ ظفر برکش