عرلغتنامه دهخداعر. [ ع ُرر ] گر. عَرّ. عرّه . با فتح اول جرب است و بضم اول قروحی است در اعناق ابل و فصلان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). قرحه هایی در گردن شتر. || جرب . (از ا
عرلغتنامه دهخداعر. [ ع َرر ] (ع اِ) جرب . || عیب . || شر. || آنکه زود از شیر گرفته شود. (از اقرب الموارد). کودکی که زود از شیر باز داشته شود یا عام است . (ناظم الاطباء). || کر
عرلغتنامه دهخداعر. [ ع َرر ] (ع مص ) به بدی انداختن کسی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || آلودن کسی را به بدی . (منتهی الارب ). || رسانیدن کسی را به مکروهی . || از بیخ
ارلغتنامه دهخداار. [اَ / اَرر ] (اِ) مخفّف ارّه (درودگری ). (برهان ):نه من بیش دارم ز جمشید فرّکه ببرید بیور میانش به ارّ. فردوسی .به یزدان که او داد دیهیم و فرّاگر نه میانش ب
عر و بوقلغتنامه دهخداعر و بوق . [ ع َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )از اتباع است . (یادداشت مرحوم دهخدا). عروتیز. اشتلم و بانگ و فریاد به تظاهر. رجوع به عر و تیز شود.
عر و تیز کردنلغتنامه دهخداعر و تیز کردن . [ ع َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر و صدا و داد و بیداد راه انداختن . هارت و پورت کردن . (از فرهنگ لغات عامیانه ). عربده کشیدن و بد حرفی کردن ، و
عر و تیزلغتنامه دهخداعر و تیز. [ ع َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) هارت و پورت . اشتلم . داد و فریاد به تظاهر. عر و بوق .