عذاملغتنامه دهخداعذام . [ ع َذْ ذا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از عذم .(اقرب الموارد). رجوع به عذم شود. || (اِ) کیک . ج ، عُذُم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
عذاملغتنامه دهخداعذام . [ ع ُذْ ذا ] (ع اِ) نوعی از درختان شوره گیاه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). عذامة یکی آن .
اذآملغتنامه دهخدااذآم . [ اِذْ ] (ع مص ) ترساندن . ترسانیدن . (منتهی الارب ). || بناخواست و ستم بر کاری داشتن . (منتهی الارب ). اکراه .
ازآملغتنامه دهخداازآم . [ اِزْ ] (ع مص ) بکراهت بر کاری داشتن . بناخوش بر کاری داشتن کسی را: اَزْاءَمَه ُ علی الامر. (منتهی الارب ). || فشردن آنچه در جراحت بود تا آنکه بچسبد پوس
کیکلغتنامه دهخداکیک . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) معروف است که برادر شپش باشد. گویند عمر کیک زیاده بر پنج روز نمی شود، و عربان برغوث خوانندش . (برهان ). جانورکی که در روی بدن انسان و دی
عاملدیکشنری عربی به فارسیعامل (عوامل) , حق العمل کار , نماينده , فاعل , سازنده , فاکتور , عامل مشترک , دسته گذار , رسيدگي کننده , مربي , نگاهدارنده , کارگر , عمله , ايجاد کننده , از کار