هدابلغتنامه دهخداهداب . [ هَِ ] (ع اِ) ج ِ هُدّاب . (منتهی الارب ). رجوع به هُدّاب شود. || ج ِ هَدَب . (منتهی الارب ). رجوع به هدب شود.
هدابلغتنامه دهخداهداب . [ هَُدْ دا ] (ع ص ) درمانده ٔ گران سنگ کندخاطر. (منتهی الارب ). الغبی الثقیل . (اقرب الموارد). || گرانجان . (منتهی الارب ) || (اِ) برگی که پهنا ندارد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، هِداب . (منتهی الارب ). || ریشه و پرزه ٔ جامه که از پهنای آن باقی ماند. (منتهی الار
هضابلغتنامه دهخداهضاب . [ هَِ ] (ع اِ) ج ِ هضبة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کوهها و پشته ها : بر معاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). هامون از ازدحام کتاب با هضاب سرافرازی کرد. (جهانگشای جوینی ).
حدابلغتنامه دهخداحداب . [ ح ِ ] (اِخ ) (... بنی شبابة)کوههائی است در سراة که بنوشبابة در آن سکنی داشته اند و ایشان قومی از بنی فهم بن مالک بوده اند. (لسان العرب و شرح قاموس از حاشیه ٔ عیون الاخبار ج 3 ص 205).
عذابفرهنگ فارسی عمید۱. شکنجه؛ آزار.۲. رنج و درد.⟨ عذاب دادن (کردن): (مصدر متعدی) آزار دادن؛ شکنجه کردن.⟨ عذاب کشیدن (بردن): (مصدر لازم) درد کشیدن؛ رنج بردن؛ رنج و آزار را تحمل کردن.
عذابلغتنامه دهخداعذاب . [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ولدیان بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقع در نه هزاروپانصدگزی جنوب خاوری خوی و سه هزارگزی خاور شوسه ٔ خوی به سلماس جلگه . سکنه 224 تن . آب آن از رود قطور و محصولات آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آ
عذابلغتنامه دهخداعذاب . [ ع َ ] (ع اِ) آنچه دشوار باشد بر انسان و او را از قصدش باز دارد. (از اقرب الموارد). ج ، اَعذبة. || نکال . (قطرالمحیط). || هر چه به نفس رسد از الم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکنجه . (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). کل عذاب فی القرآن فهو التعذیب ؛ ألا و ل
استعذابلغتنامه دهخدااستعذاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص )آب شیرین و پاکیزه خورانیدن . || پاکیزه شمردن . || پاکیزه و شیرین یافتن . (منتهی الارب ). || خوش آمدن آب و دیگر چیزها. (تاج المصادر بیهقی ). خوش پنداشتن آب را. خوش آمدن آب و آنچه بدان ماند. (زوزنی ). || آب خوش کشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || گذاشتن
اعذابلغتنامه دهخدااعذاب . [ اِ ] (ع مص ) دور نمودن چغزلاوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دور نمودن چغزلاوه را از آب . (ناظم الاطباء). چغزلاوه ٔ آب را از آن برکندن . و همزه ٔ آن [ باب افعال ] برای افاده ٔ سلب است . (از اقرب الموارد): اعذب الماء اعذاباً؛ دور نمود... (منتهی الارب ). || شیرین و پاک
عذابفرهنگ فارسی عمید۱. شکنجه؛ آزار.۲. رنج و درد.⟨ عذاب دادن (کردن): (مصدر متعدی) آزار دادن؛ شکنجه کردن.⟨ عذاب کشیدن (بردن): (مصدر لازم) درد کشیدن؛ رنج بردن؛ رنج و آزار را تحمل کردن.