عدعدةلغتنامه دهخداعدعدة. [ ] (اِخ ) (مرز و بوم یا عبد) و آن شهری است در جنوب یهودا. و دور نیست که همان فوقه یا عداده باشد. (از قاموس کتاب مقدس ).
عدعدةلغتنامه دهخداعدعدة. [ ع َ ع َ دَ ] (ع اِمص ) شتابی . (ناظم الاطباء). || شتاب کردن در رفتار. (ناظم الاطباء) (از قطرالمحیط). || (اِ) آواز سنگخواره . (ناظم الاطباء).
عَدَّدَهُفرهنگ واژگان قرآنآن را شمرد - آن را ذخيره و توشه قرار داد(در عبارت "جَمَعَ مَالاًَ وَعَدَّدَهُ "اين معني را هم مي تواند داشته باشد که مال را عده و ذخيره ميکند براي روزي که مورد
عددهیلیلغتنامه دهخداعددهیلی . [ ع َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر دارای 150 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
عَدَّدَهُفرهنگ واژگان قرآنآن را شمرد - آن را ذخيره و توشه قرار داد(در عبارت "جَمَعَ مَالاًَ وَعَدَّدَهُ "اين معني را هم مي تواند داشته باشد که مال را عده و ذخيره ميکند براي روزي که مورد
عددهیلیلغتنامه دهخداعددهیلی . [ ع َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر دارای 150 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
عدعدلغتنامه دهخداعدعد. [ ع َ ع َ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان استر را زجر کنند. (منتهی الارب ). || آواز سنگخوار. (قطرالمحیط).
عدیدةلغتنامه دهخداعدیدة. [ ع َدَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث عدید. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). || بهر. (منتهی الارب ). حصه ، یقال له منه عدیدة، أی حصة. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). ایام ع