عاشقیلغتنامه دهخداعاشقی . [ ش ِ ] (حامص ) عمل عاشق . شیفتگی . دلدادگی . عشق ورزیدن : عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل . مولوی .ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست که
عاشقیلغتنامه دهخداعاشقی .[ ش ِ ] (اِخ ) میرعلیشیر آرد: مولانا عاشقی از شهر هرات بود و قصیده را پخته میگفت از جمله اشعار اوست :این منظری که طاق چو ابروی دلبر است از خاک برگرفته ٔ
عاشقیتلغتنامه دهخداعاشقیت . [ ش ِ قی ی َ ] (ع مص جعلی ) عاشق شدن و اظهار دوستی و دلبستگی کردن . (ناظم الاطباء).
عاشیلغتنامه دهخداعاشی . (ع ص ) رجل عاش ؛ مرد شبانگاه خورنده . || مرد آهنگ کننده . (ناظم الاطباء). || قاصد و یا قصدکننده . (از تاج العروس ).
شعللغتنامه دهخداشعل . [ ش َ ] (اِخ ) لقب تَاءَبَّطَ شراً. (از منتهی الارب ). تَاءَبَّطَ شراً یا ثابت فهمی (ثابت بن جابربن سفیان فهمی ) بدین کلمه ملقب شد. (از اقرب الموارد). وی
ذاتیلغتنامه دهخداذاتی . [ تی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به ذات . گوهری ، گهری . جبلی . غریزی . طبیعی . فطری . جوهری : مقابل عرضی . عارضی : حسن و قبح اشیاء ذاتی نیست . اصلی . ذاتی بیا