عدسی گرانشیgravitational lensواژههای مصوب فرهنگستانکهکشانی پرجِرم یا هر جسم پرجِرم دیگری که میدان گرانشی آن به کانونی شدن نور میانجامد
عدسیلغتنامه دهخداعدسی . [ ع َ دَ سی ی ] (ص نسبی ، اِ) غذائی است که میپزند : اگرْت خواب نگیرد ز بهر چاشت شبی که در تنور نهندت هریسه یا عدسی . ناصرخسرو.|| نزد مهندسان عبارت از سطح
عدسیواژهنامه آزاد(پارسی سره) مَژوک. برای نمونه "عدسی دوربین عکاسی" به پارسی می شود "مژوک فرتورانداز".
عدسیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ، فاصلۀ کانونی، توانعدسی عدسی همگرا، محدب، واگرا، مقعر، کروی، استوانهای، محدبالطرفین فن ذرهبینی
ساختار چشمیaugen structure, eye structureواژههای مصوب فرهنگستانساختاری در برخی از شیستها و گنیسها و گرانیتها که در آن برخی از اجزای سازنده (کوارتز، فلدسپار، گارنت) به شکل بیضی یا عدسی فشرده شده و با پولکهایی از میکا ا
ابویزیدلغتنامه دهخداابویزید. [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) طیفوربن عیسی بن سروشان بسطامی . ملقب بسلطان العارفین . شیخ فریدالدین عطار گوید: قطب عالم بود و مرجع اوتاد و ریاضات و کرامات و حالا
شرناقلغتنامه دهخداشرناق . [ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) جسمی شحمی که در پلک بالایین چشم پیدا گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (از قانون ابن سینا ص 69). اوراطیس . (ب
زمانلغتنامه دهخدازمان . [ زَ ] (اِ) بمعنی فوت و موت و مرگ باشد. (برهان ). بمعنی مرگ باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). موت . مرگ . اجل . (ناظم الاط
باملغتنامه دهخدابام . (اِ) برسوی سقف که بر از آن سقف دیگر نباشد. طرف بیرونی سقف خانه . (غیاث اللغات ). طرف بیرونی سقف خانه ، و بعضی طرف درونی خانه را گفته اند به قرینه ٔ پشت با