عدسةلغتنامه دهخداعدسة. [ ع َ دَ س َ ] (ع اِ) آماسی است خرد و سخت که اندر پلک چشم گردآید و بفسرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || یک دانه نرسک . || سرخکان که بر اندام برآید یا نوعی از
عدسةلغتنامه دهخداعدسة. [ ع َ دَ س َ ] (ع اِ) آماسی است خرد و سخت که اندر پلک چشم گردآید و بفسرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || یک دانه نرسک . || سرخکان که بر اندام برآید یا نوعی از
معدوسلغتنامه دهخدامعدوس . [ م َ ] (ع ص ) سرخکان زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفتار عدسه شده . (ناظم الاطباء).