عدامةلغتنامه دهخداعدامة. [ ع َ م َ ] (ع مص ) گول گردیدن . احمق شدن . (قطرالمحیط)(منتهی الارب ). گول و احمق گردیدن . (ناظم الاطباء).
ادامةلغتنامه دهخداادامة. [ اِ م َ ] (اِخ ) شهریست دارای سور از شهرهای نفتالی بین کنادة و رامة و ظاهراً در شمال غربی بحرالجلیل واقع بوده است و اثری از آن تاکنون بدست نیامده است .
عدالةدیکشنری عربی به فارسیقاعده انصاف , انصاف بي غرضي , تساوي حقوق , داد , عدالت , انصاف , درستي , دادگستري