عداللغتنامه دهخداعدال . [ ع ِ ] (ع مص ) با چیزی برابر آمدن . (منتهی الارب ). || خمیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بازگردیدن از کسی . (منتهی الارب ). || اندازه کردن میان دو چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بازگردیدن . (منتهی الارب ). || توقف نمودن . || هم وزن کردن و برابر گردانیدن چیزی ر
آنمن آرمانیego-ideal, self-idealواژههای مصوب فرهنگستاندر نظریۀ روانکاوی، تصور آنمن از آرزوهای مثبت و آنچه آرزو میکند باشد یا به دست آورد
محلول آرمانیideal solution, ideal mixtureواژههای مصوب فرهنگستانمحلولی که در تمام گسترههای دمایی و غلظتی از قانون رائول (Raoult's law) تبعیت میکند و هیچ تغییر انرژی داخلی و نیروی جاذبهای میان اجزای تشکیلدهندۀ آن مشاهده نمیشود
خط آرمانیideal lineواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ همۀ نقطههای آرمانی که هریک متناظر با دستۀ مفروضی از خطهای موازی است متـ . خط در بینهایت line at infinity
عدالةدیکشنری عربی به فارسیقاعده انصاف , انصاف بي غرضي , تساوي حقوق , داد , عدالت , انصاف , درستي , دادگستري
عدالتلغتنامه دهخداعدالت . [ ع َ / ع ِ ل َ ] (ع مص ) عدالة. دادگری کردن .عدالت کردن . جرجانی گوید: عدالت در لغت استقامت باشد و در شریعت عبارت از استقامت بر طریق حق است به اجتناب از آنچه محظور است در دین . (تعریفات جرجانی ).
عدالةلغتنامه دهخداعدالة. [ ع َ ل َ ] (ع مص ) به سند گواهی شدن . (منتهی الارب ). || شایسته ٔ گواهی شدن . (آنندراج ). || عدل بودن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || ضد جور. (قطرالمحیط). انصاف دادن . (اقرب الموارد). || داد ستدن . (آنندراج ).
ذوحسالغتنامه دهخداذوحسا. [ ح ُ ] (اِخ ) وادیی است بزمین شربة از دیار عبس و غطفان . لبید گوید:و یوم اجازت قلة الحزن منهم مواکب تعلو ذا حساً و قنابل ُعلی الصرصر انیات فی کل رحلةو سوق عدال لیس فیهن مائل و کنانةبن عبد یا لیل گوید:سقی منزلی سعدی بدمخ و ذی حساًمن الدلونوء
عدالةدیکشنری عربی به فارسیقاعده انصاف , انصاف بي غرضي , تساوي حقوق , داد , عدالت , انصاف , درستي , دادگستري
اعداللغتنامه دهخدااعدال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عَدل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ عَدل ، داد. ضد جور و شایسته ٔ گواهی که در دلها راست نماید. (آنندراج ). و رجوع به این کلمه شود. || ج ِ عِدل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ عِدْل بالکسره ، بمعنی مثل و مانند چیزی و وزن و قدر و تنگبار. (آن
انعداللغتنامه دهخداانعدال . [ اِ ع ِ ] (ع مص ) برگردیده شدن از چیزی . (ناظم الاطباء). برگردیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بگشتن . (تاج المصادر بیهقی )(مصادر زوزنی ). برگردیدن از راه راست . (آنندراج ).